اطلاعیه و پیامها | لینک ها | مقالات | بایگانی |
شماره جدید |
|
خفت بيرون كرده است. اين آقاي سنجابي و اين تاريخچه جبهه ملي را من خلاصه ميكنم : شخصيت مصدق در سطح بين المللي و نزد مردم ايران بزرگ بود . ولي شاه نهايت بي انصافي را كرد و تمام دستگاه سلطنت و تمام جرايد راديو تلويزيون و تمام درباريان متملق 52 سال به مصدق فحش دادند و اين بجاي اينكه مصدق را كوچك بكند ، پيش مردم بزرگ كرد . مصدق در زمان صدارت يا در زمان انزوائي كه در زندان و در احمد آباد داشت هميشه مصدق بود . وقتي افرادي خودشان را جانشين او ميدانند و براي خودشان يك شخصيت كاذبي قائل شدند بايد آن خصائل مصدق را تا حدي داشته باشند . آقاي سنجابي يكي از آن افرادي بود كه بعد از فوت مصدق دائماً مصخواست جانشين مصدق باشد و هيچكدام از سجاياي مصدق را نداشت و بالاخره اين مسئله را هم گمان ميكنم مفيد باشد خدمتتان بگويم: آقاي سنجابي و من نميدانم كجاست و چون در يك شرايط مسلماً سختي زندگي ميكند ، نميخواهم ناجوانمردي هائي كه او در حق من كرد من در حق او بكنم و يا بگويم خيانت كرده يا نه ، ولي اينرا نميتوانم كتمان كنم كه من او را آدم ضعيفي ميدانم وضعف آدم را بهمه جا ميبرد . ميخواهم فقط اين را عرض كنم كه در يك مصاحبه يكسال بعد گفته بود ، دكتر بختيار كمر جبهه ملي را شكست . من هيچ توضيحي راجع به اين موضوع نميدهم . چون توضيحات را قبلاً دادم . تنها بايد سئوال كرد ما بين من و او كي كمر جبهه ملي را شكست ، كي انحراف پيدا كرد ؟ بعد از گذشت سه سال ملت ايران جواب اين سئوال را خوب ميداند. دكتر سنجابي و رهبري جبهه مليسئوال - آقاي بختيار من ميخواهم سئوالي بكنم كه جواب به اين سئوال به روشن شدن خيلي از مسائل دوران قبل از نخست وزير شدن شما كمك خواهد كرد . بفرمائيد چطور شخصي مانند دكتر سنجابي با خصوصياتي كه شما الان فرموديد رهبري جبهه ملي را عهده دارشده بود و در ميان مردم هم كسب وجهه كرده بود . دكتر بختيار - همانطور كه عرض كردم ما بعد از مصدق رهبري كه شبيه به او باشد نداشتيم . دكتر سنجابي - اين را از نظر رواني بايد تجزيه و تحليل بكنم - براي عوام و براي يك عده اي كه در يك سالني نشسته اند ، يا در يك گروه كوچكي در يك حوزه حزبي نشسته اند، بي اندازه جذاب است، يعني اين آدم كه در بزنگاه هاي بزرگ زندگي بايد رفتار يك رهبر را داشته باشد ، هيچوقت ندارد . سنجابي هميشه حاضر است با آن فردي كه صحبت ميكند بميل او صحبت كند. هزارها مثال من ميتوانم بياورم . هيچوقت قاطعيت نداشت كه در يك جايي بگويد اين كار را من نميكنم. هميشه آماده يك نوع سازش بود و براي يك مردمي كه باصطلاح فرنگي ها ً پوليتيزه ً نيستند ، روشن نيستند، مكتب سياسي نديده اند، همان حالت تو بميري و من بميرم عوام را داشت، البته بيك سطح آدم دانشگاهي . يعني يك حالتي است كه طرف هميشه از شما راضي است . پس به شما رأي ميدهد ، در عين اينكه هيچ كار مثبتي هم براي شما نميكند . اينها بجاي خود، سن ايشان و اينكه وزير مصدق بوده و اينكه اين حالت خاص را داشته، يك عده اي طرفدار داشت . تمام كوشش او در شوراها و در كميته ها اين بود كه تعداد طرفداران خودش را - كه از اين قماش بودند و لايق اين نيستند كه من اسم هيچكدامشان را ببرم - زياد كند . سيستم كار او سيستم يارگيري بود. و يارگيري بدون اينكه ديگر در نظر بگيرد كه اين شخص ارزشي دارد يا نه ، ميشود با او كار كرد يا نه . اين مسئله مطرح نبود. همين كه به آقاي سنجابي رأي بدهد و آقاي سنجابي را تأييد بكند ، تمام مسائل براي سنجابي حل بود . البته چنين آدمي نميتواند رهبر سياسي باشد ولي همانطور كه عرض كردم بعد از 82 مرداد 23 تا سقوط حكومت بنده ، كي ما تربيت سياسي در ايران كرديم ؟ يك مشت مردم ستمكش و بيسواد داشتيم ، يا يك عده مردمي داشتيم كه با وجود سواد بهيچوجه تربيت سياسي نداشتند . و خود دستگاه اينها را اگر فاسد نبودند فاسد ميكرد. آن جواني كه از اروپا و امريكا برميگشت ، سازمان امنيت فوري به سراغش ميرفت - اگر در خارج بسراغش نرفته بودند به سراغش مي رفت ، پيكانش حاضر بود ، حقوقش حاضر بود ، كلوپ جوانان حاضر بود . مي گفتند تو فكر نكن ما جاي تو فكر ميكنيم ، حزب هم معني ندارد يا حزبي كه ما دستورش را ميدهيم . من باز متأسفم كه اين را ياد آوري ميكنم . ولي اينها روزي شايد لازم باشد براي تاريخ ايران . اگر در اين 52 سال شاه اجازه داده بود كه احزاب سياسي ميانه رو بدون هيچ نزديكي به ماركسيسم و حتي به سوسيال دمكراسي و گرايش به اصطلاح چپ -- خيلي خيلي مختصر تشكيل مي شد ، خميني مردم ساده لوح را به اين زودي و به اين سادگي گول نمي زد . راه تشكيلات سياسي را 52 سال بستند . قبل از آنهم كه چيزي نبود . دكتر مصدق هم به سني كه رسيده بود نه حزب ساز بود نه حزب باز بود . رهبر خوش سابقه و خوش نامي بود. در 75 ما در جريان سيلي قرار گرفتيم كه در مقابلش هيچ چيز نبود. از اين جهت شاه كه هميشه به روحانيون، جز يك عده بسيار معدودشان، پول و مقام ميداد و مرحمت داشت . و تمام اينهائيكه دور خميني هستند ، هشتاد بلكه نود درصد اينها جيره خواران شاه بودند - اينها را تقويت كرد و اينها همانطور كه مي دانيد روز آخر ديدند كفه ترازو بطرف خميني است برگشتند. بنده يك مثال مي زنم و آن مثال اين شخص منفوري است كه اخيراً كشته شد . اين آخوند ، اين دستغيب مدت 32 سال تمام ، هر مرتبه كه شاه براي زيارت شاه چراغ مي رفت به شيراز ، يقيناً اطلاع داريد كه اين شخص نفر اول بود كه تبريك و تهنيت ميگفت و دست بوسي ميكرد و متمتع هم مي شد ، تنها هم نبود و جمعي از آخوندهاي همه كاره امروز هم دنبالش بودند . تنها اين سال آخر يعني همان سال 75 ايام عيد كه بطور عادي شاه به زيارت شاه چراغ در شيراز ميرفت ، آقاي دستغيب كه جاي ديگر بند و بست كرده بود ، به شاه پيغام داد كه بعلت وضع و جّو نامساعد اينجا صلاح نيست كه اعليحضرت تشريف بيآورند به شيراز و به زيارت شاه چراغ بروند و خلاصه من معذورم ، معذور هستم كه نمي توانم به عرض تهنيت و دستبوس بيايم . اينها نيروهايي بود كه شاه تقويت كرد. حالا اگر يك عده سلطنت طلب طرفدار سلطنت مشروطه - نه شاه الهي كه يك عده اي در خارج دكاني براي آن باز كرده اند - يك عده مردم واقعاً مشروطه طلب مي خواستند يك حزب در ايران درست كنند ، مسلما ً بدون نظر نصيري و سازمان امنيت امكان نداشت . اگر تمام اينها طرفدار سلطنت مشروطه بودند ، بايستي يك يك اينها از طرف آنها منصوب مي شدند . كه اينهم عملي نبود . هر كسي نمي تواند اينقدر بي شخصيت باشد و اينطور خودفروشي بكند . نتيجه خلاء سياسي و نتيجه آن پركردن خلاء بوسيله ايادي آخوندي كه صحبتشان را كردم . دست خارجي را هم فراموش نكنيم بجاي خود ، ولي مهم ، آن خلاء سياسي بود . نظر من با سنجابي آنجائي اختلاف پيدا مي كرد كه من مي گفتم جبهه ملي از دور يك اسمي دارد ، يك عكس مصدقي هنوز هست ، يك خاطره اي هست . ما بطور دسته جمعي بنشينيم يك طرف ميز و به خميني بگوئيم حرف حسابي تو چيه . ما اينجا هستيم شما هم آنجا هستيد حرفتان را بزنيد .روز تاسوعا و عاشورا من در آن راه پيمائي ها نرفتم ، بدليل اينكه عكس مصدق را قدغن كردند . فقط همين دليل را داشت . ولي سنجابي رفت ، خفت هم كشيد ، ولي رفت . فروهر رفت و جلوي چشمش عكس مصدق را يك آخوند پايين آورد . پيدا بود كه اينها جاي ديگر ميخواستند بروند و جبهه ملي يك فكر ديگري داشت . بجاي اين اگر ما متحد بوديم و يك جبهه واحدي درست ميكرديم ، من نميگويم خميني نمي آمد . نه ، ميآمد ولي سر و كارش با يك جبهه متحدي بود ، يك جبهه متحد كه مجبور بود به حسابش بيآورد .اين كار كه نشد خميني تك تك همه اينها را يكي بعد از ديگري زد . ادامه دارد |