اطلاعیه و پیامها | لینک ها | مقالات | بایگانی |
شماره جدید |
تبصره 1 - حقوق اجتماعی عبارتست از حقوقي كه قانونگذار براي اتباع كشور جمهوري اسلامي ايران و ساير افراد مقيم در قلمرو حاكميت آن منظورنموده و سلب آن بموجب قانون يا حكم دادگاه صالح ميباشد ازقبيل: الف - حق انتخاب شدن در مجالس شوراي اسلامي و خبرگان و عضويت در شوراي نگهبان و انتخاب شدن به رياست جمهوري. اکنون انتظار می رود که آقای جنتی به این سوال هم پاسخ دهند که آیا تضییع حقوق اجتماعی به شرح مذکور و محروم کردن هزاران نفر از اشخاصیکه با استفاده از این ماده قانونی می توانستند و می خواستند از حق انتخاب شدن برای نمایندگی مردم در مجلس و ریاست جمهوری بهره مند شوند نیز مصداق « وجوب ردّ المظالم اًّلى اهلها» و کسانی است که باید رضایت آنان را جلب کرد یا خیر؟ 6_برخلاف جانبداری های آشکار آیت الله جنتی از دولت نهم و حتی مجالس هفتم و هشتم ،در گذشته برخی از روسای جمهور ،وزرا و نمایندگان قبلی در اثر شماتت و بدگوئی های ایشان در نماز جمعه ،از سوی هواداران وی مورد اهانت واقع شده اند ،در حالیکه عملکرد آنان تفاوتی با عملکرد دولت و مجالس سوگلی و مورد نظر ایشان نداشته است ،آیا این افراد نیز مخاطب آقای جنتی هستند یا خیر؟ 7_آیا کسانی که حقشان در اثر ابطال ناروای صندوق های رای ضایع شده است هم جزء مخاطبین آقای جنتی هستند؟ 8_آیا خانواده هائی که در اثر رد صلاحیت های غیر قانونی خویشاوندانشان نسبت به اسلام و انقلاب بدبین شده اند ،نیز مشمول مخاطبین آیت الله جنتی هستند و از آنها هم باید حلالیت طلبید؟ چنانچه پاسخ به سوال های فوق مثبت است و توبه آیت الله جنتّی نسبت به برخوردهای مذکور مصداق توبه نصوح است و ایشان مصمّم به مواجهه حضوری با اشخاص صاحب حق برای حلالیّت طلبیدن هستند ،در این صورت پیشنهاد می کنم که در چندین نوبت استادیوم یکصد هزار نفری را برای این منظور رزرو نمایند!
اولین نام در شبانگاه قتل عام: "مریم گل" شراره های شصت وهفت! (بخش - دوم) مینا انتظاری ایمیل: mina.entezari@yahoo.com هر از چند گاهی که در ِ بند معروف ۸ زندان قزلحصار باز می شد و یک سری ِ جدید زندانی، باصطلاح برای تنبیه بیشتر به این بند منتقل می شدند، "حاج داوود رحمانی" رئیس لومپن قزلحصار دم در می ایستاد و با لات بازی و لودگی خاص خودش به صف بچه های تازه وارد تیکه می انداخت و می گفت: " نیروهای بالنده به پیش! اینجا منطقۀ آزاد شدَس، همه منافق و سر موضعند، برید به پیوندین به تاریخ!"... بچه های تنبیهی معمولآ از بندهای دیگر زنان در قزلحصار و یا مستقیمآ از اوین راهی این بند می شدند. "مریم گلزاده غفوری" جزو یکی از همین سریها بود که اوایل سال ۶۲ به جمع ما در بند ۸ پیوست. او در سال ۶۱ بهمراه همسرش "علیرضا حاج صمدی" در ارتباط با مجاهدین خلق دستگیر شده و به حبس سنگین محکوم گردیده بود. در همان اولین برخورد توجهم را جلب کرد. شاید به خاطر نام خانوادگیش بود چون همه ما میدانستیم که دو برادر دلیرش، صادق و کاظم، در سال ۶۰ بفاصله دو هفته تیرباران شده بودند. مریم همچنین فرزند دکتر علی گلزاده غفوری (دارای دکترای حقوق قضایی از دانشگاه سوربن فرانسه)، از روحانیون مترقی بود که در اولین انتخابات نمایندگی مجلس بعد از انقلاب، علیرغم تقلبات گسترده دزدان انقلاب، بعد از پدر طالقانی بالاترین رأی تهران را آورده بود؛ ولی خیلی زود در اعتراض به سیاست های ارتجاعی حاکمیت از آنان تبری جست و خانه نشین و منزوی گردید. مریم جوانی آرام و متین با لبخندی دوست داشتنی بود. از آنجائیکه هم در سلول و هم در بند چند مریم داشتیم، برای انکه بتوانیم بچه ها را راحت تر صدا کنیم و مشکل مشترک بودن نام آنان را حل کرده باشیم، در اینجور موارد فی البداهه با اضافه کردن یک پسوند، اسامی آنان را از هم تفکیک می کردیم. بنابراین وقتی مریم گلزاده وارد سلول شد، بی اختیار با بچه های سلول مان مثل مهین قربانی، فریده رازبان، زهرا شب زنده دار... گفتیم "مریم گل!"، که او هم با لبخند زیبایش به علامت رضایت سر فرود آورد و از آن پس مریم گل صدایش می کردیم. همچنان که در اوین "مریم توانائیان فرد" را "مریم توانا" صدا می کردیم. یکی دیگر از بچه های بند ۸ را هم "مریم شین" صدا می زدیم، گاهی اوقات هم که سر به سرش می گذاشتیم، "شین جون" خطابش می کردیم! "مریم شین" دانشجوی سالهای آخر دندانپزشکی بود، به همین دلیل گاهی اوقات برایمان "چک آپ" مجانی دندان هم راه می انداخت! ابزار کارش فقط یک سنجاق قفلی بود که آن را از وسط باز و با نوک تیزش دندانهایمان را چک می کرد به اضافه رهنمودهای لازم برای سلامتی دهان و دندان... چون در آن دوران، دکتر رفتن بچه های بند خودش مکافاتی بود و تا به حال ِ مرگ نمی افتادیم خبری از بهداری زندان نبود. بندی داشتیم با حداقل امکانات. دائم زیر تنبیه بودیم و فشار مداوم... و این در صورتی بود که خوش شانس میبودیم و به مکان و شرایط بدتری منتقل نمی شدیم. همان طور که مدتی بعد تعداد زیادی از بچه ها مثل مهدخت محمدیزاده، شهین جلغازی، دکتر شورانگیز کریمیان، ناهید تحصیلی، اعظم حاج حیدری، فریده صدقی، مریم(سارا) پاکباز، مریم محمدی، سپیده زرگر، مریم شین، مادر منصوره، لعیا و... به شکنجه گاه "قبر و قیامت" منتقل شدند و ماهها در جایی به اندازه تابوت در بین تخته های چوبی با چشم بند و در سکوت مطلق مثل میخ به زمین چسبیده شدند. سرانجام بعد از تغییراتی که در چهارچوب تضادهای درونی رژیم و در کادر سرپرستی زندانهای مرکزی ایجاد شد (رفتن باند لاجوردی و استقرار نمایندگان منتظری در زندان)، از اواسط سال ۶۳ بتدریج تمامی بچه ها از"قبرها" و بندهای تنبیهی و همینطور انفرادیهای گوهردشت به بندهای عمومی منتقل شدند و به دنبال آن رفرم و اصلاحات محدود و کوتاه مدتی در فضای عمومی زندانها شکل گرفت. مثلآ تعدادی از کتب علمی،تاریخی، فلسفی و.. و همینطور کتابهای درسی و تحصیلی دوره ی دبیرستان اجازه ورود به زندان یافت. بچه ها هم که تشنه خواندن و تحصیل و مطالعه بودند. از آنجائیکه تعداد زیادی محصل در هر بندی داشتیم که امید داشتند روزی در بیرون زندان بتوانند ادامه تحصیل بدهند، برنامه فشرده درسی- آموزشی به وسیله خود بچه ها در دستور کار روزانه ی بند قرار گرفت و کلاس های مربوطه نیز به ابتکار بچه ها در اتاقها، راهروها و هواخوری بندها به راه افتاد. هرکس هرچه می دانست به دیگران آموزش می داد. "مریم گل" دانشجوی رشته ریاضی بود، بهمین دلیل روزانه چندین کلاس آموزش جبر و مثلثات و هندسه و ریاضیات جدید داشت. او علیرغم گردن درد و کمر درد شدید ناشی از آرتروز حاد گردن، که حاصل فشار و آزارهای مستمر دوران بازجویی و شرایط تنبیهی بود، با بستن گردنبند طبی و گذاشتن یک تخته چوبی در پشت کمرش، روزانه چندین کلاس کنار دیوار هواخوری و یا در سلول برای بچه های دانش آموز تشکیل می داد. وقتی می دیدم با آن سختی نشسته و به شاگردان کلاسش با حوصله و با جدیت درس می دهد، در حیاط بند ۴ که از مقابلش می گذشتم، برای اینکه بخندانمش سر به سرش می گذاشتم و بهش می گفتم: "آخه تو با اون گردن شکسته ات روزی چندتا قضیه هندسه و فرمول جبر باید ثابت کنی!؟" می خندید و می گفت "بچه برو کلاس رو بهم نریز!"... کلاسهای مختلفی در بند دائر شده بود که هر کدام از یکنفر تا چند نفر شاگرد داشت. "ناهید زرگانی" که دانشجوی شیمی و "شیرین حیدری" که دانشجوی داروسازی بودند، هردو شیمی درس می دادند. "زهرا شب زنده دار" که دانشجوی پزشکی بود، زیست شناسی درس می داد و "فرح" که دانشجوی مهندسی مکانیک بود، فیزیک تدریس می کرد. |