اطلاعیه و پیامها | لینک ها | بایگانی |
شماره جدید |
مانعی نبود، سرانجام خود را میبلعد." به نظر مارکس بزرگ و انبوه شدن در ذات سرمایه است، و ثابت ماندن در حکم مرگ آن است. او تلاش میکند ثابت کند که این رشد تا ابد ممکن نیست و در جایی به رکود و سپس بحران میکشد و آنگاه است که ساعت مرگ سرمایه فرا میرسد.سرمایه دمادم تضادهای درونی خود را میآفریند، که در بحرانهای اقتصادی تظاهر مییابد. تضاد اصلی که سرنوشت سرمایه را رقم میزند، تضادی است که میان سرشت جمعی نیروی کار برای تولید ارزش اضافی (سرچشمه سرمایه) و شکل فردی مالکیت ابزار تولید و محصولات تولیدی در میگیرد. همین تضاد است که سرانجام رشد سرمایه را به بن بست میکشد و ناقوس مرگ آن را به صدا در میآورد.
بحران در ذات سرمایه جلد دوم بار دیگر از فرایند تولید سرمایهداری سخن میگوید و از بازسازی فراگرد دورانی و بیپایان سرمایه (از روند تبدیل سرمایه به کالا تا مرحله سرمایه به سرمایه و...) تا برخی از جوانبی که در جلد اول کتاب مسکوت مانده بود: انواع تولید (تولید کالا و مواد مصرفی تا تولید افزار تولیدی)، اشکال سود و بهره و... مارکس نکتهای را یادآور میشود که برای درک بحرانهای نظام مهم است: در فراگرد بغرنج انباشت سرمایه، پس از تراکم و تمرکز و انحصار، بخشی از نقدینه خود را از روند تولید آزاد میکند و به صورت سرمایه خالص مالی به جریان میافتد. انبوهه ثروت فردی بر کل روند تولید چیره میشود و بر سیر آن تأثیر میگذارد. اصل "کمترین سرمایه برای بیشترین بهره" رقابت طبیعی کار با سرمایه را به رقابت شدید سرمایه با سرمایه متحول میکند. هرگاه سرمایه به سودی هم ارز با موازین مشخص رقابت در بازار دست نیابد، کل نظام دچار بحران میشود. مارکس بار دیگر نتیجه میگیرد: "انحصار سرمایه برای شیوه تولیدی که خود با آن و تحتتأثیر آن شکوفا شده، به صورت مانع رشد در میآید. تضاد میان تمرکز وسایل تولید از سویی و سرشت اجتماعی نیروی کار از سوی دیگر به حدی میرسد که همنشینی آنها دیگر در پوسته سرمایهداری نمیگنجد. این پوسته سرانجام میترکد."
مژدهی نابودی سرمایهداری جلد سوم سرمایه به پدیدهها و کارکردهای مشخص نظام سرمایهداری بر پایهی دادهها و گزارههای نظری دو جلد پیشین کتاب میپردازد. روابط کاری و موازین دستمزد، مناسبات تولید و توزیع و مصرف، رقابت بنگاههای مالی و تجارتی، سرمایه گذاری در زمین و املاک غیرمنقول و سرانجام مقاومت مزدبگیران به صورت مبارزه متشکل طبقاتی... مارکس از جمله توضیح میدهد که با پیشرفت فنی، تناسب میان سرمایه ثابت و سرمایه شناور به سود اولی به هم میریزد، در حالیکه بیشترین سود همیشه از بخش دوم ناشی میشود. با پایین آمدن میزان سود، انگیزه تولید افت میکند، و سرمایه از رشد و تکامل، یعنی عنصر حیاتی خود دور میافتد. علایم بیماری به صورت رشتهای از عارضههای اقتصادی و اجتماعی ظاهر میشود. سرانجام با یورش گورکنانی که سرمایهداری خود آفریده است (پرولتاریا) ناقوس مرگ آن به صدا در میآید. مارکس فروپاشی قطعی حکومت سرمایه را مژده میدهد: "هر نظم تاریخی در تکامل جامعه، پایههای مادی سامانهای برتر را فراهم میآورد. هر شکل اجتماعی در مرحله معینی از کمال، جای خود را به نظمی بالاتر میدهد. هنگامی که تضاد میان مناسبات توزیع ثروت، که بازتاب شکل تاریخی مناسبات تولیدی هستند، با نیروهای تولید و ظرفیتهای تولیدی به نهایت برسد، تعارض دامنه و ژرفای بیسابقهای پیدا میکند. در این حال برخوردی قطعی میان تکامل مادی تولید و شکل اجتماعی آن پدید میآید." مارکس این شرایط را زمینهای برای انقلاب اجتماعی میداند.
مارکس و دنیای ما واقعیت این است که مارکس آثار خود را در دوره کلاسیک سرمایهداری، در نقد نظرات آدام اسمیت و داوید ریکاردو و سایر اقتصاددانان قرن نوزدهم نوشته بود آیا نظریات مارکس به درک و تحلیل یا گرهگشایی از بحران فراگیر کنونی کمکی میکند؟ پاسخ را باید در پرسشی دیگر جست: آیا از جامعهای که مارکس توصیف و نقد کرده، امروزه اثری باقی مانده است؟ برخی از ژرفنگریهای کتاب سرمایه هنوز روشنگر است: برای نمونه این نظر که رشد سالم و متوازن سرمایه بر پایه تولید مداوم ارزش استوار است. برای مارکس کار انسانی تنها سرچشمه هرگونه ارزشی است. سرمایهداری بر تولید ارزش متکی است، اما در نظمی آشفته و مهارگسسته، شیوههای انحرافی و تقلبآمیز رواج مییابد که سودآوری را بدون هیچ ارزشی ممکن میسازد. بورسبازی و معاملات بیپایان با اوراق بهادار... در بورس هیچ ارزش تازهای تولید نمیشود، همان ارزش ثابت است که مدام میان بورسبازان دست به دست میشود و قیمت صوری آن بالاتر و بالاتر میرود. اما این رشد "پفکی" حد دارد؛ در جایی حباب میترکد. گرایش نئولیبرال که از اوایل دهه ۱۹۸۰ در نظام مالی رواج یافت، نه تنها با این بی بندوباری کاری نداشت، بلکه آن را تشویق نیز میکرد. واقعیت این است که مارکس آثار خود را در دوره کلاسیک سرمایهداری، در نقد نظرات آدام اسمیت و داوید ریکاردو و سایر اقتصاددانان قرن نوزدهم نوشته بود. از آن نظم اقتصادی امروزه چیز زیادی باقی نمانده است. مناسبات پولی و امور بازار در جهان امروز با قواعدی یکسره متفاوت با قرن نوزدهم کار میکنند. بازبینیهای متوالی در ساز و کار سرمایهداری، به ویژه با نظریات کینز در نیمه اول قرن بیستم، سرمایهداری را به ضوابطی معقول مجهز ساخت و به آن سیمایی متعادلتر داد، که در عین تأمین رشد اقتصادی، تعادل و تعامل اجتماعی را نیز تا حد زیادی امکانپذیر میسازد. از بدبختی و تیرهروزی مخوف قرن نوزدهم، یعنی زمانی که زحمتکشان "چیزی جز زنجیرهای اسارت خود" را نداشتند، نیز چیز زیادی نمانده است. در میان آثار کارل مارکس، نوشتههای اقتصادی او بیشترین حجم را دارد، اما امروزه کمتر به این آثار مراجعه میشود، به این دلیل ساده که دوران آنها سپری شده است. رهنمودهای اقتصادی مارکس نیز، یا هرگز جامعه عمل نپوشیده و یا هرجا تحقق یافته، با برنامههای اقتصادی فرمایشی، چیزی جز فساد و رکود و ورشکستگی به بار نیاورده است.
|