اطلاعیه و پیامها | لینک ها | مقالات | بایگانی |
شماره جدید |
دشمن طبقه کارگر بناگذاشته شده است. این همان دورباطلی است که با ادعای حمل انحصاری حقیقت ونمایندگی خدادادی طبقه؛ نتیجه ای جز دامن زدن به تفرقه وتولید بی پایان معارضه های متقابل ندارد که رفته رفته تبدیل به مضمون اصلی مبارزه وهویت وجودی فرقه ها می گردد. شعاریا بزیرپرچم من و یا جنگ تاآخرین نفس وآخرین نفر شعار این نوع نگرش است. آری بیماری هم ذات پنداری با پرولتاریا وادعای نمایندگی تام الاختیار آن(آنهم ازنوع تسخیری!)، و با استناد به همین ادعای غیرپرولتری خواندن دیگران ...درون مایه اصلی این رویکرد بیمار گونه وتفرقه افکن را تشکیل می دهد* 1 .در اینجا منظور من بر خلاف تصور رایج، بیگانه وناتنی وغیراصیل و غیر پرولتری انگاشتن این نیروها نیست.هرکس که توسط نظام سرمایه داری مورد استثمار و بهره کشی قرارمی گیرد وازطریق نیروی کار فکری و یدی خویش گذران می کند،ویا خود را مدافع پرولتاریا می داند و برای مطالبات آن با بورژوازی و دولت حامی آن درگیرمی شود، بخشی ازصفوف گسترده پرولتاریا محسوب می شود. دراینجا واژه بخشی کلیدی است و جایگزین توهم خود معادل دانستن با طبقه پرولتاریا و داشتن ادعای نمایندگی تاریخی وازنوع روح مطلق هگلی است.آری-اگرباسرمایه و استثمار مخالفیم و با آن مبارزه می کنیم- می توانیم خود را بخشی از این صفوف بزرگ ولی پراکنده بشمار آوریم و البته ازهمین منظربه انجام وظایف کمونیستی خود،یعنی زدودن پراکندگی وتفرقه و بر آمد پرولتاریا به مثابه یک "طبقه برای خود" به پردازیم. یعنی یک نگاه ازدرون ونه ازبیرون به پرولتاریا.تنها دراین صورت است که بجای تعریف هویت وسازماندهی خود به مثابه فرقه ای در برابر دیگر فرقه ها، به تعریف خود به مثابه بخشی ازصفوف جنبش بزرگ مزد و حقوق بگیران خواهیم پرداخت.تنها درچنین صورتی است که تک تک تلاش هایمان به مثابه یک فعال وفاداربه آرمان پرولتاریا وازجمله به خودمان وبه منافع عمومی امان، روانه شط بزرگ فرایند تبدیل شدن پرولتاریا به یک طبقه برای خود می شود.آری نبض فرقه وفرقه گرائی دقیقا درتقابل بااین پراتیک می زند. این که هرکس درعالم مکاشفات و یافته های خویش، خویشتن را مظهر اندیشه های انقلابی وتنها نماینده پرولتاریا تصورکند ورقبای دیگرش را براحتی آب خوردن ازتباررفرمیسم وسوسیال لیبرالیسم و یا هرایسم دیگری، و سپس این داوری خودرامبنای برخوردبا دیگران قرار دهد، منشأ اصلی تفرقه وپراکندگی صفوف فعالین است. توهمی که می پندارد ده فرمان نجات بخش موسی را دراختیار خود دارد وعصای سحرآمیز خود را بهرجا بزند،راه رهائی وعبور"امت" گشوده می شود. اگر حامل چنین پنداری یک لحظه می توانست پایش را برزمین بگذاردمی دید که دراین هم ذات پنداری او تنها نیست. بلکه دیگران بسیاری هم هستند که هم چون وی داعیه نمایندگی انحصاری و داشتن اکسیر حیات را دارند واگراوحق داشته باشد،بهمان اندازه باید به دیگران هم حق بدهد.آنگاه معلوم خواهد شد که با چه سیکل معیوبی سروکاردارد.همانطورکه ملاحظه می شود،در این میان آنچه مغفول می ماند همانا صورت مساله اصلی یعنی برون رفت ازوضعیت پراکندگی وتفرقه های درونی پرولتار یعنی مهمترین عامل تداوم اقتدار وفرادستی بورژوازی و بدتر از آن ریختن آب به آسیاب این تفرقه وپراکندگی، وبطریق اولی مغفول ماندن مهمترین وظیفه کمونیستی درتفرقه زدائی است.بی تردید در اینجا به مهمترین شاخصه فرقه گرائی می رسیم:یعنی نحوه برخورد با صفوف پراکنده پرولتاریا ومدافعین وفعالان متعلق به این صفوف.این شاخص عینی وبیرون ازکائنات ذهنی وکشف ومکاشفه فرقه هاست. پذیرش این امربظاهرسهل ودرباطن ممتنع،مستلزم پذیرش وجود گرایشات گوناگون درصفوف پرولتاریا و درنظرگرفتن پرولتاریا به مثابه یک طبقه گسترده ومتکثر است. والبته پیش بردمبارزه نظری-سیاسی علیه نظرات نادرست به مثابه بخشی ازمسائل طبقه و برشالوده آن ممکن است.وگرنه اصراربرپراتیک فرقه ای، دربهترین صورت جزبه تلاش برای تصاحب انحصاری قدرت به نام پرولتاریا وبدون آن می انجامد، ودربدترین ومحتمل ترین حالت هم، چیزی جز آشفته کردن بیشترصفوف پرولتاریا و خدمت به تداوم مستقیم سلطه بورژوازی نخواهد بود. ازضدیت بافرقه گرائی زیادصحبت می شود اما دقیقا درپوشش این ضدیت است که بیشترین خدمت به آن صورت می گیرد.بنابراین اگر درون مایه واقعی آن روشن نشود، واگرجنبشی برای روبیدن این بیماری درصفوف فعالین کارگری و چپ صورت نگیرد، قادرنخواهیم شد قدم ازقدم برداریم. دراین حالت باخنثی کردن خودمان توسط خودمان نیازچندانی به دخالت دشمن مستقیم هم نیست! بنابراین حتما باید این ویروس هزارچهره و پنهان شده درغشاء حفاظتی گوناگون را در معرض آفتاب سوزان منافع حقیقی وعمومی پرولتاریا قراردهیم و بخشکانیم. وبرای اینکارباید بیش ازپیش بر خصلت ودرون مایه اصلی فرقه گرائی متمرکز بشویم تا بتوانیم گریبان خود را از چنگش رها کنیم: مارکس وانگلس درمانیفست برچند ویژگی اساسی تأکید دارندکه بانقل به معنا به برداشت خود ازآنها اشاره می کنم : خط راهنمای کمونیست ها دفاع ازمنافع عمومی طبقه کارگر واولویت آن برهرمنفعت دیگری است(وازجمله اجتناب از قراردادن منفعت اخص این یا آن بخش طبقه دربرابرمنافع این یا آن بخش دیگر ویا فی الواقع دربرابرمنافع عمومی).وبرهمین اساس آنها خود را به مثابه حزب ودسته ای دربرابرسایردسته ها ودیگراحزاب پرولتری ومدعیان آن سازمان نمی دهند(انگیزه وهدف آنها ولاجرم مبنای سازماندهی آنها اساسا بر بنیاد دیگری استوار است) آنها درهردسته و حزبی هم که باشند فارغ ازمنافع اخص آن حزب ودسته همین وظیفه را پیگیری می کنند.(یعنی نفس قرارداشتن درهرحزب وسازمان ودسته و گرایشی نمی تواند و نباید این وظیفه بنیادی را تحت الشعاع خود قرار دهد و این مستلزم آنچنان بلوغی است که علیرغم داشتن یک گرایش اخص حزبی وسازمانی،آن را-اگرکه تناقضی بین آن ومنافع عمومی بوجود بیاید- دربرابرمنافع عمومی قرارنمی دهند.این یعنی دوری گزیدن ازبیماری هم ذات پنداری خود وفرقه خود با پرولتاریا ومنافع آن وقراردادن گرایش اخص خود برمداربزرگ منافع ومطالبات مشترک طبقه.منافعی که براساس مانیفست چیزی جزکمک به سازمان یابی پرولتاریا به مثابه یک طبقه وغلبه برتفرقه درصفوف آن نیست). کمونیست ها بخشی ازجنبش های کارگری(یعنی همان مبارزه عینی وجاری) هستند ونه تافته ای جدا ازآنها. بنابراین باید خود را به مثابه بخشی ازجنبش پرولتری ودرپیوند تنگاتنگ با آنها سازمان دهند. نظرات آن ها بیان نظری وتئوریک مبارزات وجنبش های طبقاتی بوده و بعنوان وجهی ازوجوه مبارزه طبقاتی است و نه کشف و مکاشفه بیرون از این مبارزه طبقاتی و بدون حضور و مداخله کارگران. میدانیم که درنزد آنها تفسیرجهان وتغییرآن ویا واقعیت و تغییر واقعیت دوفرایند جدا ازهم نبودند. وظیفه اصلی کمونیستها به مثابه بخشی ازجنبش پرولتری همانا کمک به سازمان دهی(ویا سازمان یابی پرولتاریا )برای تأمین حاکمیت بر سرنوشت خود به مثابه یک طبقه است(طبقه فراررونده با هدف حذف طبقه وجامعه طبقاتی). اصل راهبردی درکل فرایند رهائی و در لحظه به لحظه آن همانا آزادی پرولتاریا بدست خود ومبارره برای خود حکومتی است. از این روهیچ عنصروحلقه میانجیگرانه وباصطلاح نجات بخشی نمی تواند دستاویزی برای عدول وگسست ازاین فرایند رهائی باشد. فرایند طبقه "برای خود" یک مبارزه دائمی است که ازمتن مبارزات جاری وهم اکنون موجود به مثابه نقطه عزیمت شروع می شود و در عبور از آن، به فراسوی سرمایه روان است.هیچ وردی و شعار و رهنمود نجات بخشی توسط این یا آن فرقه،نمی تواند جایگزین این فرایند عینی مبارزه وتکوین آن برای تبدیل شدن به "طبقه برای خود" قراربگیرد. (ازهمین رو درتقابل قراردادن اشکال موجود و بالفعل مبارزه دربرابراشکال بالقوه وآتی را بایدازدیگرتجلیات فرقه گرائی بشمار آورد. همانطور که قرار دادن مبارزات جاری در برابر مبارزه علیه نظام کارمزدی رانیزباید جلوه دیگری ازآن بشمارآورد. |