اطلاعیه و پیامها | لینک ها | مقالات | بایگانی |
شماره جدید |
|
آیا جمهوری اسلامی بیانگر حاکمیت ملی ایرانیان است؟
منوچهر صالحی msalehi@t-online.de این روزها برخی از ایرانیان در بررسیهای خود از انقلاب ایران که چندی پیش سی ساله شد، این باور را تبلیغ میکنند که مردم آیران با انجام آن انقلاب در پی تحقق سه خواست اساسی بودند که عبارتند از «استقلال»، «آزادی» و «عدالت اجتماعی». البته به این نکته در اینجا نمیپردازم که انقلاب را نمیتوان انجام داد و بلکه انقلاب همچون زلزله پدیدهای است که بهناگهان اتفاق میافتد، بدون آن که کسی و یا گروهی توانسته باشد تحقق آن را پیشبینی کند و یا آن که از پیش برنامهریزی کرده باشد. همچنین تمامی انقلابهائی که تا کنون در تاریخ جهانی رخ دادهاند، انقلابهائی خودجوش بودهاند. و تکرار سخنان مارکس خواهد بود، هرگاه یادآور شوم که رهبران انقلابهای پیشاسوسیالیستی هیچگاه نمیدانند جنبش مردم را باید به کدام سویه هدایت کنند و بلکه این جنبش توده است که سمت و سوی حرکت خود را تعیین میکند، نه از روی آگاهی، بلکه تحت تأثیر هیجان انقلابی که سراسر جامعه را فراگرفته است. در تعیین چنین راهی نه آگاهی و خرد، بلکه احساسات غلیان یافتهی تودهها از نقشی تعیین کننده برخوردارند. و یادآوری این نکته نیز ضروری است که تمامی جنبشهای خودجوش انقلابی رهبران خود را خلقالساعه و تصادفی بهوجود میآورند و قدرت بیکرانی را در اختیار آنان قرار میدهند و چندی دیگر به دنبال رهبران تازهای که شعارهای رادیکالتر میدهند، روان میشوند و قدرت رها شدهی خود را در اختیار رهبران تازه بهدوران رسیدهای میگذارند که نه برنامهای برای آینده دارند و نه شیوه حکومت کردن را آموختهاند. خلاصه آن که توده انقلابی همیشه کسانی را بهرهبری خود برمیگزیند که تصادفأ در همان راهی که این جنبش میپیماید، با توده همگام شدهاند. این انقلابها نه فقط فرزندان، بلکه حتی رهبران انقلابی خود را نیز روزهمره میخورند. و سرانجام آن که ویژگی تمامی انقلابهای تا کنونی آن است که باید کورمال کورمال راه واقعی خود را بیابند، راهی که سویهی آن را نیروهائی تعیین میکنند که در روند تولید اجتماعی نقشی واقعی و نه دلبخواه دارند. *** برای واژه استقلال در زبانهای اروپائی میتوان معادلهای مختلفی را یافت که هر یک از این واژهها معنای ویژه خود را دارد. در یک معنا میتوان برای واژه استقلال معادل آلمانی/انگلیسی Unabhängigkeit/Independence را برگزید، یعنی غیروابسته، آزاد، بینیاز، خودمختار. در این معنی فرد فقط هنگامی که با افراد دیگر هیچگونه مراودهای نداشته باشد، میتواند بهطور مطلق غیروابسته، بینیازو خودمختار باشد. زیرا همین که با بیش از یک فرد روبهرو شویم، در آنصورت آزادی یک فرد تا آنجا که بهآزادی فرد دیگر خدشه نرساند، قابل تحقق خواهد بود، یعنی آزادی فردی جنبه بیکرانی و مطلق بودن خود را از دست میدهد وبه آزادی مشروط و نسبی بدل میگردد. استقلال یک دولت نیز همین گونه است، زیرا فقط زمانی از استقلال کامل و مطلق بهرهمند خواهد بود که با دولتهای دیگر هیچگونه مراودهای نداشته باشد. اما همین که بخواهد با جهان بیرون از خود ارتباط برقرار سازد، در آنصورت آنگونه که مارکس در پایان «نقد اقتصاد سیاسی» خود نوشته است، با سه وضعیت روبهرو خواهد شد.(1) در یک حالت چنین دولتی میتواند در رابطه با دولتهائی که با آنها مراوده برقرار میسازد، از نقطهنظر اقتصادی، نظامی و فرهنگی پیشرفتهتر باشد. در این حالت در روند تأثیر متقابل دولتها بر هم، چنین دولتی نیروی برتر خواهد بود، یعنی دولتهای دیگر تحت تأثیر اقتصادی، نظامی، سیاسی و فرهنگی دولت برتر قرار خواهند گرفت، وضعیتی که در حال حاضر ایالات متحده آمریکا به مثابه یگانه ابرقدرت سیاسی، اقتصادی، نظامی و فرهنگی جهان از آن برخوردار است. در حالت دوم، دولتهائی که با هم مراوده برقرار میسازند، میتوانند از توانمندی اقتصادی، نظامی و فرهنگی کم و بیش یکسانی برخوردار باشند، در آن صورت هیچ یک از این دولتها نمیتواند به دولت برتر بدل گردد، وضعیتی که کم و بیش در بین کشورهای اروپائی همچون آلمان، انگلیس، ایتالیا و فرانسه برقرار است. و در حالت سوم دولتی که در مراوده با دیگر دولتها قرار میگیرد، میتواند از نقطهنظر اقتصادی، نظامی و فرهنگی نسبت به دولتهای مجاور خود عقبافتادهتر باشد. در این حالت چنین دولتی به دولت وابسته بدل خواهد شد و تحت تأثیر و سیطره اقتصادی، نظامی، سیاسی و فرهنگی دولتهای برتر قرار خواهد گرفت. وضعیتی که بسیاری از دولتهای جهان سوم بدان دچارند. مارکس این تناسب قدرت را فرآورده روندهای تولیدی اجتماعی پنداشت، یعنی در مراودهای که میان کشورهائی که در آنها شیوههای تولیدی مختلفی وجود دارد، دولتی که دارای شیوه تولیدی پیشرفتهتر است، همچون کشورهای سرمایهداری امپریالیستی کنونی، در مراوده خود با کشورهائی که دارای شیوه تولیدی پیشاسرمایهداریاند، و یا آن که شیوه تولیدی سرمایهداری در این کشورها نوپا و عقبمانده است را مجبور میسازد که قانونمندیهای مناسبات تولیدی او (سرمایهداری پیشرفته) را بپذیرند. در «مانیفست حزب کمونیست» آمده است، سرمایهداری «ملتها را ناگزیر میکند که اگر نخواهند نابود شوند، شیوه تولید بورژوازی را بپذیرند و آنچه را که به اصطلاح تمدن نام دارد، نزد خود رواج دهند، بدین معنی که آنها نیز بورژوا شوند. خلاصه آن که جهانی همشکل و همانند خویش میآفریند».(2) با توجه بهاین تناسب نیرو، دولتهای سرمایهداری پیشرفته در روند مراوده دولتها با یکدیگر، هر چند در نتیجهی تأثیر متقابل، باید از بخشی از استقلال خود چشم بپوشند، اما به نیروی برتر و تعیینکننده در این رابطه متقابل بدل میگردند و سرنوشت کشورهای عقبافتاده و یا عقبمانده را بهخواستها و نیازهای اقتصادی، نظامی و سیاسی خود وابسته میسازند. برخی از روشنفکران چپ ایران که از امپریالیسم و رژیم جمهوری اسلامی نفرت دارند و پس از فروپاشی اردوگاه «سوسیالیسم واقعأ موجود» به دنبال الگوهای نوین میگردند، برای آن که ستیزهجوئی رژیم اسلامی ایران با منافع آمریکا و اسرائیل در منطقه، با اتحادیه اروپا بر سر پروژه غنیسازی اورانیوم و ... را بهحساب استقلال سیاسی این رژیم نگذارند، مدعی هستند که چون ایران از «بانک جهانی» وام گرفته و به توصیه «صندوق بینالمللی پول» در پی خصوصیسازی است، بنابراین نمیتواند دولتی مستقل باشد. باید پرسید چرا فقط وام گرفتن از «بانک جهانی» سبب از بین رفتن استقلال یک کشور میشود، اما وام گرفتن از بانکهای دیگر به استقلال یک کشور خدشهای وارد نمیکند؟ اگر چنین باشد، همه کشورهائی که از این بانک وام گرفتهاند، نباید از استقلال برخوردار باشند، یعنی کشوری چون هند که از بانک جهانی برای تحقق بخشی از پروژههای صنعتی خود وام گرفته است را باید دولتی «غیرمستقل» دانست. بنا بر ادعای نشریه «اکونومیست» تمام بدهیهای ایران در آغاز فروردین 1388 معادل 21 میلیارد دلار تخمین زده شده است که بخش اصلی آن از بدهیهای اعتبارهای کوتاه مدت تشکیل میشود که دولت |