اطلاعیه و پیامها | لینک ها | مقالات | بایگانی |
شماره جدید |
یعنی چه. علی الحساب بنده از طرف آن بنده خدایی كه برای گرانتر فروختن محصول دهانش خبر تشریف فرمایی امام رضا را به سیرجان بر سر زبانها انداخت، از نویسندگان متعهد كیهان سپاسگزارم و از اینكه نمی دانستم دلالها و شیادها جزو مقدسات مردمند شرمسار.] " و اما بعد چند كلمه هم در مورد عوامفریبیهایی از قبیل زیان سنگین(!) [ هفت میلیون و هقتصد و پنجاه هزار تومانی كه ناشران بیچاره در سال شصت و هفت و شصت و هشت خرج كتابهای در چاپخانه پوسیده بنده كرده اند، البته در نظر بزرگان رقم سنگینی نیست كه، هر كه بینی به جیب خود نگرد. راستی چه انقلابی از این بالاتر كه رقمهای میلیونی و حتی میلیاردی دیگر به چشم بعض طلاب وارسته از جهان نمی آید. ] و اتلاف كتابهای نازنین (!) بگوییم و بسنده كنیم كه عاقل را اشارتی كافیست. هنوز جریان دعوای سعیدی سیرجانی و مدیر انتشارات نشر نو نقل محافل فرهنگی است و جریان واقعه هم از این قرار است: مدیر انتشارات نشرنو برای چاپ كتاب ضحاك ماردوش سعیدی ششصد و سی بند كاغذ را به قیمت دولتی از وزارت ارشاد دریافت می دارد و بر طبق ادعای خود با بخشی از كاغذ دریافتی تعداد نه هزار جلد از این كتاب را چاپ و منتشر می كند و سعیدی سیرجانی مدعی است كه نشر نو باید وجه كاغذ مازاد بر پنج هزار جلد را با نرخ آزاد به وی بپردازد. [شنیده بودم مدیر نشرنو در مقوله كاغذ دولتی و تردید در صحت عمل پاكان گرفتاریهایی برایش پیش آمده بود، اما نمی دانستم خود بنده یك طرف قضیه بوده ام . امان از نادانی.] و .. و كافی است كه با یك حساب سرانگشتی اختلاف قیمت كاغذ آزاد را با كاغذ دولتی حساب كنیم تا علت این دعوا كشف شود". " البته این را هم بگویم كه سعیدی برای چاپ كتابهایش ،علی رغم تمام اهانتها و ناسزاگوییها نسبت به اسلام و اصول ، هیچ مشكلی نداشته [ كاملا درست فرموده اند، نه چهار هزار نسخه چاپ دوم " در آستین مرقع" در سال شصت و سه خمیر شد، نه " ای كوته آستینان" در سال شصت و هفت به غضب پاكان گرفتار آمده، نه پنج هزار دوره " تاریخ بیداری ایرانیان" در چاپخانه پوسید، نه كتاب " ریشه در خاك" به صرف اینكه مترجمش خواهر من بود هشت سال تمام برای مثله شدن معطل ماند، نه سالهاست كه فرزندانم به آتش من می سوزند.] و اساسا عمده كتابها و نوشته های ایشان در فاصله سالهای 63 تا 68 چاپ و منتشر شده اند" ( كیهان هوایی چهار آذر هفتاد و یك). و بعد از این پاسخهای مربوط و منطقی، در شماره دیگری از همین نشریه با استفاده از نظرات صایب روانشناسانی كه در خدمت دارند و به كشف علت ناراحتی و افسردگی بنده پرداخته اند كه: " البته استاد حق دارند. در مملكتی كه با مواد مخدر مبارزه می شود و هر كجا منقل و وافوری می بینند بی آنكه به زجرها و شكنجه های استادان فن توجه كنند برمی دارند می شكنند و نابود می كنند، آدم زجر و شكنجه نمی كشد؟" ( كیهان هوایی دوم دی ماه هفتاد و یك) [نمی خواستم در این مورد حاشیه ای بنویسم و شما را به تهوع اندازم كه خود متن گویاتر از هر حاشیه ای است. اما دریغم آمد رفقا را از فیض ثوابی محرم كردن: بنده ضمن تقدیم هزار شكر كه یاران بی گنه اند، امیدوارم محتسب مزاجان زمانه هر چه زودتر با نبش قبر سعدی و حافظ، جنازه این دو رند شیرازی را هم بیرون كشند و به جرم توصیف " شاهدان"، حد شرعی را بر استخوانهای پوسیده شان اجرا فرمایند.] و سرانجان به عنوان زمینه سازی لازمی برای اقداماتی كه در آینده ای نزدیك معمول خواهند داشت، پس از افشای زندقه و كفر و الحاد بنده، پرونده زندگی سراسر فساد مرا نیز در برابر چشم خلایق گشوده اند. و اینك آن پرونده: " عیدی سیرجانی تا كودتای بیست و هشت مرداد سی و دو معلم ساده ای بیش نبود، [ دیگر كم لطفی می فرمایید، گویا در یكی از بولتنهایتان مرا همكار پیشه وری و طرفدار تجزیه آذربایجان خوانده اید؛ آخر موجود مرموزی كه در سیزده سالگی همدست پیشه وری بوده، نمی تواند نه سال بعدش گمنام باشد.] پس از تشكیل ساواك با آن سازمان ارتباط برقرار كرد و به اداره پیگیری آموزش و پرورش انتقال یافت. اداره پیگیری در رژیم گذشته شعبه ای از ساواك بود و با مراقبت شبانه روزی رفتار معلمان و دانش آموزان مخالف رژیم را به ساواك گزارش می كرد. " پس از تشكیل بنیاد فرهنگ توسط دكتر خانلری، [بنده از اینكه نویسندگان بزرگوار و دانشپرور كیهان این بار بخلاف سنت شریفشان عمل كردن و نام خانلری را بدون عناوین " خاین و جاسوس و بدسابقه" آوردند از خوانندگانشان معذرت می خواهم.] كه از بودجه كلانی برخوردار بود، ساواك وی را به آن بنیاد منتقل كرد تا اشراف بیشتری نسبت به فعالیتهای آن داشته باشد. در همین زمان بود كه سیرجانی توانست یك قطعه زمین هزار متری از موقوفه مخبرالسلطنه هدایت در محله دروس تهران تصاحب كند و با پول بنیاد آن را بسازد كه هم اكنون محل تجمع همپالكیهایش شده است. باید توجه داشت زمینهای موقوفه هدایت غالبا به فراماسونها و ساواكیها و وابستگان به دربار تعلق می گرفت". ( كیهان هفده اسفند هفتاد و یك، نقل از كیهان هوایی چهارده بهمن). این بود جوابهای نجیبانه و دندان شكن و معقولی كه به نامه های سرگشاده بنده داده اند درباره خمیر شدن و پوسیدن كتابهایم، تا دیگر نگویم چرا جمهوری اسلامی به تظلماتم پاسخ نمی گوید. اگر نویسندگان محترم كیهان، همانطور كه با نقل عبارتی از كتابم اسناد كفر و زندقه و الحاد مرا رو كردند، مدارك اتهامات اخیر را هم منتشر می كردند، هم زبان مدعیان را بسته بودند و هم منتی بر بنده و خوانندگانشان گذاشته بودند. گیرم همه خلایق به دفاتر رمز" سیا"و"موساد"و " اینتلیجنب سرویس" و " كا گه ب" دسترسی نداشته باشند تا حواله هایی را كه در طول سالها به نام بنده صادر شده است به دست آرند و منتشر كنند، اما اسناد ساواك بحمدالله صحیح و ناسالم است و اگر در دسترش همگان نباشد، مدیران موسسه كیهان حتما بدان دسترسی دارند. ای كاش محبت كنند و سوابق مرا كه از سال سی و دو به ساواك پیوسته ام تا بهمن پنجاه و هفت كه می شود بیست و پنج سال شمسی بیرون كشند، و اگر نه همه اوراق پرونده، لااقل یك برگش را منتشر كنند، تا هم حافظه راكد بنده به كار افتد، و هم خلایق سالوس عوام فریبی را بشناسند كه عمری از خبرچینی و نهفته كاری در نوشته هایش اظهار نفرت كرده است و خود از اعضای ساواك بوده. گیرم پرونده های ساواك هنوز محرمانه كه بسیاری از پاپوش دوزان و شكنجه گرانش هنوزهستندو خیلی هم هستند و علایم حضورشان از در و دیوار می بارد؛ اسناد و دفاتر حزب توده كه بحمدالله، به مقتضای میراث پدر خواهی خلق پدر آموز، هم اكنون در دست بعض صاحب مقامان است، ای كاش كارت عضویت یا برگه تقاضانامه یا هر سندی كه مربوط به عضویت من در هر حزب و جمعیت و دسته و گروهی كه باشد منتشر سازند، تا مردم بدانند منی كه دراوج رستاخیزگری آریامهری زیر ورقه اعلام پیوستگی دسته جمعی استادان مدرسه عالی ادبیات نوشتم:" بدین وسیله نفرت خود را از حزب فرمایشی رستاخیر اعلام می دارم"، چه جانور ریاكاری بوده ام و هستم. گیرم برملا شدن اسرار رفقا مصلحت نباشد، وزارت آموزش و پرورش كه هنوز بر جای است و در تصرف حزب الله؛ ای كاش ماموران بایگانی آن وزارت خانه همت كنند و رونوشت ابلاغ یا سوابق خدمت مرا در " اداره پیگیری" آن دستگاه در همین كیهان قدسی مآب منعكس فرمایند، تا بنده فراموشكار پرونده ساز را به یاد گذشته های آلوده ام اندازند و بی هیچ تلاش و مقدماتی وادار به حضور در تله ویزیون و اعترافات آنچنانی كنند. گیرم همكاران سابقم در " بنیاد فرهنگ ایران" كه هنوز حی و حاضرند و مشغول خدمت، به پاس دوستیهای روزگاران گذشته، از شهادت درباره اخاذی هایم طفره روند، اسناد مالی كه برجای است و می توان براحتی هر سندی را گرفت وو منتشر ساخت تا كسانی كه در اوج قدرت آریامهری در مجله یغما و خواندنیها [ مفصل ماجرا در مجله یغمای زمستان پنجاه و شش و بهار پنجاه و هفت و به نقل از یغما در خواندنیهای همان سالها آمده است، به حكم بعض ملاحظات اخلاقی از نقل آن معذورم، اما خوانندگان می توانند به صفحه چهارصد و سی و دو شماره هفتم سال سی و یك یغما، یا ص صد و نود و هشت تا دویست و یك " در آستین مرقع" و در حروفچینی تازه، ص صد و هشتاد و هشت، رجوع فرمایند] دعویهای بیجای مرا خوانده اند، بدانند |