اطلاعیه و پیامها | لینک ها | بایگانی |
شماره جدید |
- اگر خدا پاسدار و بنیانگذار اخلاق بود، بله چنین بود. - خوب، چنین هست! - با این حال، حتا اگر خدا نبود، آدمیان میبایست زندگی کنند و به زندگی باهم ادامه دهند. آنان همواره قراردادهایی اجتماعی وضع خواهند کرد تا بتوانند با هم همزیستی کنند. - جامعۀ بدون خدا، محکوم به نابودی است. - به عقیدۀ من نه. جوامعی هم بودهاند که هیچ حسابی روی خدا نمیکردند، و نابود هم نشدند. کافی است که قوانین درستی وضع شود تا همزیستی گسترش بیابد. از این هم جلوتر میروم: ممکن نیست که بشود کسی را که مثلا در فکر، مرتکب گناهی شده، جریمه کرد؛ برای مثال، میل همسر کس دیگری را داشتن، مجازاتکردنی نیست. - طبیعی است، به همین دلیل است که گناه محسوب میشود، گناهی اخلاقی. - بسیار خوب، امّا این میل، که به نظر من امری عادی است اگر زن آن دیگری خواستنی باشد و خوش بر و رو. این یک اشتیاق است و بس. اگر این فکر به عمل رسید، آن وقت مقررات کیفری وارد کار می شود و الی آخر. - من متوجه نمیشوم. - آها! فهمیدنش بسیار آسان است: گناهی که خیالی است، مجازاتش هم خیالی میشود. گناهی که خطا یا جرم واقعی است، مجازات آن هم واقعی است. حالا فهمیدید؟ - پس در این میان، خدا چه میشود؟ - پرسش من هم همین است. هیچ اتفاقی نمیافتد. اعتقاد داشتن به خدا یا اعتقاد نداشتن، به عرصۀ ذهن آدمی مربوط است، نه مجازات کردنی است و نه ستودنی. - مؤمن، از ترس عذاب الهی هم که شده، همواره درست عمل میکند. - چنین باد! امّا یک بیخدا، برای احترام به اخلاق جمعی، مدنی و لائیک هم که شده، همیشه به نیکی عمل میکند. و از نظر من، رفتار بیخدا بهتر است، چرا که بدون هیچگونه چشمداشتی به پاداش، کرداری نیک دارد. او به انسانیت اعتقاد دارد، به احترام بدیگری، بانسان بودن بنام انسان و نه چیزی که آنرا قبول ندارد. - پس بنابراین شما میخواهید قوانین جزایی را جایگزین احکام الهی کنید. - نیازی ندارم که بخواهم. این کار مدتهاست که انجام شده است. چیزی که شما آن را کارهای خیریه مینامید، حالا دیگر سازمانهای لائیک به خوبی انجام می دهند، بی آنکه افکار مذهبی داشته باشند. مسئله بر سر جایگزین کردن تصور خدا با قواعد رفتار نیست. این رفتار، یعنی "کردار نیک"، بدون نیاز به مذهب، هم اکنون وجود دارد. - نکند میخواهید اینرا نفی کنید که هیئتهای مذهبی، برای مثال - برای نمونه، یک دکتر "سازمان پزشکان جهان"، مفیدتر از هیئتهای مذهبی است، چرا که همان کار را انجام می دهد و هیچ ایدۀ مذهبی را هم تحمیل نمیکند. یعنی به دین طرف مقابل احترام قائل است. و این را هم بدانید که کار میکند بی آنکه چشمداشتی از آسمان داشته باشد. - بدا به حالش! - بله، امّا خوشا به حال آن مریض. درس پنجم از نگاه تاریخ، نخست آفرینش خدایان، و سپس، ادیان آنان، به پیشرفت فرهنگ و تمدن در جامعۀ بشری یاری رساند به همان ترتیب که بیخدایان باید به تاریخ همۀ خدایان باور داشته باشند، باید کار تمدنساز آنان را نیز بپذیرند. چون از منظر تاریخی،بدون خدایان، بدون آفریدن آنان، تمدنی وجود نمیداشت. آفریدن خدا، آفریدن یک سنتز، و توضیح واقعیت ناشناخته است. این در عین حال، گام نخست عقلانی کردن نیز هست: بشر در برابر ناشناخته متوقف نمیشود، تلاش میکند بر آن چیره شود، شناسایی میکند آن را، تعریفش میکند.از این جلوتر می رود. بشر که نخستین سنتز را به عمل آورد، میکوشد با آن رابطه برقرار کند. خدای تنها کارهای نیست، همان طور که می دانیم، دین یا نهاد دینی ایجاد میشود برای آنکه خدای آفریده شده بتواند تماس بگیرد و با آدمیان رابطه برقرار کند. اگر مفهوم کیهان هنوز بخشی شناخته و بخشی ناشناخته است، سنتز الهی امکان میدهد که در وهلۀ نخست، و همواره موقتی، واقعی و غیرواقعی، شناخته و ناشناخته، فهمشدنی و فهمناشدنی را به هم وصل کند. بدون جهانشناسی، بدون توضیح اولیه یا تلاش برای توضیح سرآغاز کیهان و منشاء انسان، نه خدا بود و نه دین. بدا به حال خدایان و جهانشناسی شان که در طی قرنها، شناخت واقعیت و شناخت کیهان، به تدریج، بساط این نخستین پایهها و گرایشهای منسوب به خدا را برچید. امّا تا آن زمان که بشر بتواند استدلال «دینورانه» را کنار گذارد، جوامع خودشان را به یمن آفرینش خدایان و مذاهب هریک از آنان، سازمان دادند، پیش رفتند و به تمدن رسیدند. نیاز به پیش نهادن سنتز الهی، موجب پیدایش اسطوره، افسانه، بخشی از ادبیات و هنر به طور کلی میشود. مادیت بخشیدن به ایدۀ الهی، سنتز، خدا، ایجاد معابد، هنر تجسمی و البته، نخستین اشکال اولیۀ بیان، چون سرودها، شعرها، حماسهسراییها و.... بدین سان، ساختن معابد، موجب مطالعات اخترشناسی در میان سومری- بابلیها، هندسه نزد مصریان، محاسبه نزد یونانیان شد و دیگرها و دیگرها. به طور کلی، نهادسازی بر پایۀ ادیان در پیوند است با آنچه که ما از تمدن و فرهنگ میفهمیم، چرا که تمدن و فرهنگی نمیشناسیم که برپایۀ ایدههای مذهبی استوار نشده باشد، البته نه منحصراً. نهادی متمدنانه یا فرهنگی نبوده که منحصرا جنبۀ اقتصادی داشته باشد. چرا که بشر حتا در برابر نیازهای اقتصادی، به شکلی مذهبی پاسخ داده است. البته، از همان آغاز، سومریان و مصریها، کوششهایی برای جدا کردن دو سپهر آسمان و زمین (معبد و کاخ) که دو عرصۀ قدرت بوده، کرده اند. امّا تاریخ دوران تمدن ما نمیتواند کار دینداران، خدا و مذهب را نادیده بگیرد.منشاء تقریبا همیشه دینی هنرها و نیز برخی علوم نشاندهندۀ این ضرورت برای بشر است که زیبایی را توضیح دهد، عقلانی کند و بدان مادیت ببخشد؛ یعنی ناعقلانیت را که نه توضیح دادنی و نه ساده شدنی است به شکل عقلانی بیان کند. پیدایش نخستین ادیان و نخستین معنویات، بیتردید نیروی محرک تاریخ جامعه بوده اند، امّا، باز باید گفت، تحولات تاریخی به تدریج این «موتورهای تاریخ» را کنار زد و جای آن را به تقدسزدایی یا نخستین گامهای مدرنیت بخشیده است. همین جا بگوییم که این تقدسزدایی همچون تقدس بخشیدن به هنگام توضیح جهان، امری ناگزیر بود. تقدسزدایی یا، چنانچه امروزه میگویند، مدرنیت، بر این اندیشه مبتنی است که برای ادامۀ اندیشیدن، باید هرآنچه که منشاء الهی دارد، کاملا اینجهانی (تقدسزدایی) شود. این اندیشهورزی بر طبق عقل سنجشگر، برای نخستین بار با یونانیان، سپس با |