اطلاعیه و پیامها | لینک ها | مقالات | بایگانی |
شماره جدید |
اقوام ایرانی، هویت و وحدت ملی بخش 2 سید مصطفی تاجزاده حقوق ستیزی و بیتفاوتی عمومی: به علت آنکه نگرش رضاشاه به توسعه، هویت و وحدت ملی یک دیدگاه غیرطبیعی علیه واقعیت و طبع متکثر ایرانی بود، روحیه مشارکت جویی «شهروندان» را سرکوب کرد. بین دولت و ملت فاصله انداخت و حساسیت آنان را نسبت به بیگانگان به شدت کاهش داد. به همین دلیل با تهاجم قوای متفقین به ایران نه فقط «ارتش نوین»، که «ایران نوین» رضاشاه تنها در چند ساعت فرو پاشید. ایرانیان که در جریان جنگ جهانی اول- پس از انقلاب مشروطه و پیش از به قدرت رسیدن رضاخان- مقاومتهای محلی علیه بیگانگان را سامان دادند، در جریان جنگ جهانی دوم و در اوج قدرت ظاهری رضاشاه، در برابر اشغالگران عکسالعمل جدی نشان ندادند، به جز موارد استثنایی، اکثریت قاطع ایرانیان از هجوم ارتشهای خارجی به دلیل آنکه به دیکتاتوری نفسگیر و فاسد رضاخانی پایان میداد، خشنود شدند. همچنان که اکثریت قاطع مردم عراق از اشغال کشورشان استقبال کردند زیرا منجر به سقوط رژیم سرکوبگر و فاشیستی صدام حسین شد. یکدستسازی نرم: متحدالشکل سازی خشونت بار و نظامی رضاشاهی در دورة محمدرضا شاه اندکی تخفیف یافت. در عین حال یک شکل سازی «فرهنگی» و به اصطلاح «نرم» شدت بیشتری گرفت. و در سالهای گرانی قیمت نفت و افزایش تولید آن تا سقف شش میلیون بشکه در روز به نقطه اوج خود رسید. پهلوی دوم تصور میکرد دلارهای نفتی شرایط مساعدی برای استقرار قدرت متمرکز دولتی و نقض حقوق اساسی ایرانیان در اختیارش میگذارد و او میتواند با شعار پیش به سوی «تمدن بزرگ» با «حقوق، منزلت و هویت متکثر» هموطنان خود مقابله کند. اتکای شاه به درآمدهای نفتی در دهه ۱۳۵۰ خورشیدی جسارت او را در تحقیر دموکراسی و نفی آزادیهای سیاسی و مدنی و فرهنگی شهروندان به عنوان پدیدهای غربی که با شرایط بومی ایران همخوانی ندارد، بیشتر کرد. نزد او توسعه اقتصادی تسهیلگر سیاست مشابهسازی «نرم» و «فرهنگی» بود: «این گمان در دوران محمدرضا شاه هم ادامه داشت و همین پندار بود که میخواست «تاریخ پرافتخار گذشته» را با معجزه «پترودلار» به «پنجمین قدرت جهان» در این زمان پیوند زند. این سودای عظمت به هر حال بخشی از تاریخ ما و چه بسا خصلتی پابرجا در روانشناسی اجتماعی ما ایرانیان است. باری، در این دوران که میخواستند گذشتهای پرافتخار را به آیندهای پرافتخار پیوند بزنند و ما را از «اکنون پرنکبت» جدا کنند، ما بیش از همیشه به شرقشناسانی نیاز داشتیم که گذشته پرافتخارمان را به یادمان بیاورند؛ در میان شرقشناسان نیز بودند کسانی که چنین کنند، بویژه در دورانی که فوران پولی نفت اجازه میداد که شرقشناسان ریز و درشت حافظة بهتری داشته باشند و گذشته پرافتخار ما را بهتر به یاد آورند. به این ترتیب گروهی از شرقشناسان با ابداع عناوین پر طمطراق «روح ایرانی» و «جان ایرانی» تعریفی یک بعدی و غیرواقعی از هویت متکثر، متنوع و نامتمرکز ایرانیان به دست دادند که هدف یکدست کننده و در نتیجه ضد حقوق بشر و سرکوبگر داشت. روشنفکران ارگانیک «ایران نوین» نیز همان تعریف تکبعدی را به استخدام ماشین نظامی و سپس نظامی- نفتی پهلویها درآوردند. نتیجه تلاش آنان برای ارائه تعریف ذوبگرا و غیردموکراتیک از هویت و وحدت ملی که به اصطلاح شرقشناسان سابقالذکر «روح ایرانی» خوانده میشد، «پر افتخار» خواندن هزاره ماقبل اسلام از یک سو و «نکبتبار» نامیدن اکنون متنوع و متکثر ایرانیان از سوی دیگر بود. محمدرضا شاه نیز هم رفتار، مناسبات و نهادهای دموکراتیک و هم تکثر و تنوع قومی و زبانی را «تهدید امنیتی» تلقی میکرد و پول نفت را ابزاری مناسب برای جایگزین کردن یا مسکوت گذاشتن یا سرکوب حقوق، آزادیها و مطالبات منزلتی و دموکراتیک مردم میدانست. انقلاب اسلامی، هویت و مطالبات قومی: در چنین فضا و شرایطی انقلاب اسلامی به پیروزی رسید و امکان گسستی عظیم از ایده ذوبطلب و انتزاعی و به همان میزان تک بعدی، آمرانه و فاشیستی از توسعه و هویت و وحدت ایرانی ایجاد شد. همان نگاهی که منهای ایرانیان واقعاً موجود و خلاف خواست آنان، میکوشید تعریفی دیگرستیز و ناقض حقوق انسانها از «پیشرفت» و «ایرانیت» بر آنان تحمیل کند. در واقع پایههای مدل یک شکلسازی آمرانه هنگامی سست شد و درک افیونی از ملیت و توسعه زمانی به حاشیه رفت که رهبر فقید انقلاب، ملت را همین «مردم بالفعل» و «همین مردم کوچه و بازار» و «همین طوایف ایرانی» خواند و تعریفی «انضمامی» و غیر قابل تفسیر و تأویل به روشهای دیکتاتوری از ملت به میان آورد، و میزان را «رأی» ملت اعلام کرد. تفسیر فوق در نقطه مقابل تعریف «انتزاعی» و «استبدادی» از ملت قرار دارد؛ تعریفی که با «زرینسازی گذشته» و «آرمانپردازی آینده»، حال و اکنون ایرانیان را به محاق میبرد، به نقض حقوق و آزادیهایشان میپردازد و آنان را به شدت تحقیر میکند. قومستیزی اسلامی! : اگر محمدرضا شاه ادعا میکرد با رفتن من «ایران» به «ایرانستان» تبدیل میشود، این سخن قبل از هر چیز افشاگر خصلت مصنوعی و خشونتبار ملتسازی آمرانه و شوونیستی پهلویها بود که براساس سلب حقوق شهروندی و دیگرسازی از اقوام ایرانی و تقابل حکومت با دین حقوق مدنی و سیاسی مردم استوار شده بود و حفظ امنیت و یکپارچگی سرزمینی را جز با سر نیزه ممکن نمیدانست. سخن فوق درباره درک انتزاعی، فاشیستی و ذوبگرا از هر هویتی از جمله هویت اسلامی و تقلیل همه ابعاد حقیقی اسلام به یک هویت محدود و بسته نیز صدق میکند. نتیجه حاکمیت نگرش ذوبگرا- حذفی از توسعه و هویت و وحدت به هر نام که باشد، در کوتاه مدت دیکتاتوری و نقض حقوق ایرانیان، و در دراز مدت، عقبماندگی کشور و انفجار مردمی خواهد بود و زمینه را برای رشد گرایشهای جداییخواه هموار خواهد کرد. به بیان روشن، تقلیل وحدت ملی به هر هویت تک بعدی، در نهایت به ذوبگرایی و حذف خشونتبار «دیگری» منجر خواهد شد که با خواست و رأی اکثریت قاطع ایرانیان نسبتی ندارد. دیدگاه مبتنی بر هماورد طلبی جهانی و ارائه «خدمت» توأم با نفی «حقوق» و «هویت» به نام اسلام، مشابه همان اندیشه ترقی و ملتسازی آمرانه و مبتنی بر «حقوق ستیزی»، و فرونشاندن «غبار کثرت» و تنوع و تکثر اقوام ایرانی عصر پهلوی است. غافل از آنکه همچنان که «پترودلار» نتوانست راهبرد ناسیونال- |