ارتباط با ما

اطلاعیه و پیامها لینک ها

درباره آزادگی

مقالات

شماره جدید

 بایگانی

مسئله ملی و فدرالیسم

ملا حسنی

شماره جدید

حقوق بشر

دانشجو

 

 

  . 10از دوراندیشی و برنامه ریزی عاجزیم و غالبا دچار روزمرگی و حل بحران هستیم.

  . 11عقب افتادگی مان را به گردن دیگران و توطئه آنها می اندازیم، ولی برای جبران آن قدمی بر نمی داریم.

  . 12دائما دیگران را نصیحت می کنیم، ولی خودمان هرگز به آنها عمل نمی کنیم.

  . 13همیشه آخرین تصمیم را در دقیقه 90 می گیریم.

  . 14غربی ها دانشمند و فیلسوف پرورش داده اند، ولی ما شاعر و فقیه!

  . 15زمانی که ما مشغول کیمیاگری بودیم غربی ها علم شیمی را گسترش دادند.

  . 16زمانی که ما با رمل و اسطرلاب مشغول کشف احوال کواکب بودیم غربی ها علم نجوم را بنا نهادند.

  . 17هنگامی که به هدف مان نمی رسیم، آن را به حساب سرنوشت و قسمت و بد بیاری می گذاریم، ولی هرگز به تجزیه تحلیل علل آن نمی پردازیم.

  . 18غربیها اطلاعات متعارف خود را در دسترس عموم قرار میدهند، ولی ما آنها را برداشته و از همکارمان پنهان میکنیم.

  . 19مرده هایمان را بیشتر از زنده هایمان احترام می گذاریم.

  . 20غربی ها و بعضا دشمنان ما، ما را بهتر از خودمان می شناسند.

  . 21در ایران کوزه گر از کوزه شکسته آب می خورد.

  . 22فکر می کنیم با صدقه دادن خود را در مقابل اقدامات نابخردانه خود بیمه می کنیم.

  . 23برای تصمیم گیری بعد از تمام بررسی های ممکن آخر کار استخاره می کنیم.

  . 24همیشه برای ما مرغ همسایه غاز است.

  . 25به هیچ وجه انتقاد پذیر نیستیم و فکر می کنیم که کسی که عیب ما را می گوید بدخواه ماست.

  . 26چشم دیدن افراد برتر از خودمان را نداریم.

  . 27به هنگام مدیریت در یک سازمان زور را به درایت ترجیح می دهیم.

  . 28وقتی پای استدلالمان می لنگد با فریاد می خواهیم طرف مقابل را قانع کنیم.

  . 29در غالب خانواده ها فرزندان باید از والدین حساب ببرند، به جای اینکه به آنها احترام بگذارند.

  . 30اعتقاد داریم که گربه را باید در حجله کشت.

  . 31اکثرا رابطه را به ضابطه ترجیح می دهیم.

  . 32تنبیه برایمان راحت تر از تشویق است.

  . 33غالبا افراد چاپلوس بین ما ایرانیان موقعیت بهتری دارند.

  . 34 اول ساختمان را می سازیم بعد برای لوله کشی، کابل کشی و غیره صدها جای آن را خراب می کنیم. در شهرسازی هم از چنین مهارتی برخورداریم.

  . 35شانس و سرنوشت را برتر از اراده و خواست خود می دانیم.

36 . قبل از قضاوت کردن نمی اندیشیم و بعد از آن حتی خود را سرزنش هم نمی کنیم.

37 .  وعده دادن و عمل نکردن به آن یک عادت عمومی برای همه ما شده است.

بیایید اینگونه نباشیم

 هومان موسوی: در زندان متولد شدم

روایتی از یک زندانی سیاسی گمنام

وحید پوراستاد

 فرودین سال ۱۳۸۹- تهران، زندان اوین

زندانی روی صندلی می‌نشیند با چشم بند و رو به دیوار. هیچ صدایی نمی‌شنود، سکوت همه جا را فرا گرفته است. زندانی صدای فردی را می‌شنود که به او نزدیک می‌شود.

مردی با صدای جا افتاده کنارش قرار می‌گیرد و از او می‌پرسد: «اسمت چیه؟»

زندانی جواب می‌دهد: «هومان موسوی»

هومان موسوی می‌گوید: بازجو «از پشت یک سیلی به من زد. بعد از اتاق بیرون رفت و سامسونتش را آورد و ۲۰۰ -۲۵۰ برگه کاغذ گذاشت جلوی من و گفت: امضا کن. و دوباره ناگهان از طرف دیگر سیلی زد توی صورتم. این جلسه ۱۸ ساعت طول کشید و تمام این مدت من روی صندلی رو به دیوار در اتاق بازجویی نشسته بودم و تمام مدت چشم بند داشتم و آن قدر فشار روی من بود که دائم گریه می‌کردمهومان موسوی تاکید می‌کند: «تمام این مدت بازجو داشت من را تهدید می‌کرد و اصرار داشت که من این برگه‌های کاغذ را‌‌ همان جلسه اول امضا کنم. اینکه با چه کسانی ارتباط داشتم و در چه تجمعاتی شرکت کردم و در هر تجمع چه کار کردم، چه گزارش و فیلمی تهیه کردم و آن را برای چه کسانی فرستادم

هومان موسوی را پس از ساعت‌ها بازجویی خسته کننده به سلول انفرادی شماره ۷۱ بند ۲۰۹ زندان اوین برمی‌گردانند.

لحظاتی بعد دو مامور وارد سلول می‌شوند و دستهای او را به میله‌های شوفاژ داخل سلول قفل می‌کنند.

هومان موسوی در این باره می‌گوید: «آن قدر ارتفاع شوفاژ بالا بود که من نمی‌توانستم بنشینم. پا‌هایم کاملا روی زمین بود و می‌توانستم زانو‌هایم را خم کنم اما نمی‌توانستم راحت بنشینم و دست‌هایم آویزان می‌ماند. نفهمیدم چه مدت گذشت ولی وقتی بیدار شدم و بالا را نگاه کردم انگشتان هر دو دستم کاملا کبود شده بود و از بس دست‌بند‌ها دور دستم فشار آورده بود خون به دستانم نرسیده بود

او همچنین می‌گوید: «در آن شرایط که ضعف کرده بودم در سلول را باز می‌کردند و مامور غذا را روی زمین می‌گذاشت و دوباره در سلول را می‌بست و می‌رفت. من اصلا نمی‌توانستم تکان بخورم چه برسد به اینکه بتوانم غذا بخورم. مدتی در حالت بیهوشی بودم وقتی دستانم را نگاه می‌کردم می‌ترسیدم چون دست‌هایم سیاه و کبود شده بود. خیلی حالت عجیبی بود. کتف‌هایم کاملا بی‌حس شده بود و نمی‌توانستم آن را تکان دهم. کمرم تیر می‌کشید و گردنم آویزان شده بود

 مستند رادیویی «در زندان متولد شدم» کاری از وحید پوراستاد را بشنوید

 ماموران پس از گذشت یک روز وارد سلول می‌شوند و دست‌هایش را باز می‌کنند.

به محض اینکه دستش باز می‌شود بر روی زمین می‌افتد و خون به سرعت در دستانش جریان پیدا می‌کند به صورتی که حرکت آن را در زیر پوست و رگ‌هایش احساس می‌کند.

قادر به حرکت نیست اما بار دیگر ماموران کشان کشان او را به اتاق بازجویی می‌برند.هومان موسوی درباره بازجویی مجدد خود می‌گوید: «بازجو دوباره ۲۰۰ ۲۵۰- صفحه کاغذی را که پرینت کرده بودند جلویم گذاشت و گفت امضا می‌کنی یا نه.

 

 

قبلی

برگشت

بعدی