اطلاعیه و پیامها | لینک ها | مقالات | بایگانی |
شماره چدید |
من گفتم به خدا هر چه باشد امضا میکنم. آن قدر دستانم بیحس شده بود که نمیتوانستم خودکار را در دست بگیرم. من یک روز و نیم آویزان بودم و پشت ناخنهایم کبود شده و حالت خونمردگی گرفته بود. گفتم جان ندارم امضا کنم، گفت انگشت بزن. انگشتم را میزد توی استمپ و بعد پای برگه و دوباره برای برگه بعدی دستم را میزد توی استمپ. این وضعیت ادامه داشت و من همه آن برگهها را دانه به دانه انگشت زدم. بعد گفت همه اینها را باید دانه دانه امضا کنی. من سعی کردم با همان دستم آرام آرام زیر برگهها را امضا کنم. فکر میکنم دو یا سه ساعت طول کشید تا من این برگهها را امضا کردم.» هومان موسوی یکی از جوانان معترض به نتایج انتخابات ریاست جمهوری سال ۱۳۸۸ ایران بود که صبح دوازدهم فرودین ۱۳۸۹ در تهران و با یورش هشت مامور امنیتی به خانهاش بازداشت شد. هومان موسوی درباره شیوه بازداشتش توسط ماموران امنیتی میگوید: «ساعت حدود ۶ صبح بود که زنگ را زدند و گفتند از اداره گاز آمدیم و میخواهیم گاز را قطع کنیم. رفتم پایین، به محض اینکه در را باز کردم هفت هشت نفر ریختند داخل خانه با لگد به شکمم زدند و من را روی زمین انداختند و دستم را از پشت با دست بند بستند. وقتی میخواستم حرف بزنم با سیلی به صورتم میزدند. لبم کامل پاره شده بود و خون میآمد. ریختند داخل خانه و همه جا را گشتند حتی زیر فرشها و گوشت و مرغهایی که داخل یخچال بود. کامپیوتر، دوربین عکاسی و گوشی موبایلم را بردند، تمام کاغذها و عکسها و آلبومها را بردند. یعنی خانه را شخم زدند.» او را هر بار پس از یک بازجویی طاقت فرسا به سلول انفرادی برمیگردانند. فکر کردن به این جمله هر روزه بازجو لرزه بر تنش میاندازد: «تو را هم مثل پدر و مادرت اعدام میکنیم». هومان موسوی میگوید: «فکر میکردم هر لحظه ممکن است بیایند و من را ببرند اعدام کنند و این دور از ذهنم نبود چون قبلا در خانوادهام اتفاق افتاده بود و من دراین فضا بزرگ شده بودم که یک نفر را بیگناه بگیرند و اعدامش کنند.» در تمام دوران زندگیش سایه اعدام سایه سنگینی برای او بوده، اعدام پدر و مادرش خانواده پنج نفره آنها را برای همیشه متلاشی کرده بود. هومان موسوی خودش در زندان متولد شده، شب یلدای سال ۱۳۶۵ در زندن عادل آباد شیراز. پدرش را تقریبا یک ماه قبل از تولدش به اتهام همکاری اقتصادی با گروه مجاهدین خلق بازداشت و پس از دو سه-هفته در زندان عادل آباد اعدام میکنند. هومان موسوی میگوید: «پدرم و شوهرعمهام با هم یک کارگاه کوچک تولیدی داشتند. پارچه میخریدند و رنگ میکردند و برش میدادند و به صورت روسری میفروختند. در آن سالها سازمان مجاهدین خلق با آنها در شیراز قرارداد میبندد که تعدادی روسری بخرد و بعد این رابطه ادامه پیدا میکند. روسری خرید و فروش میشود و کار به جایی میرسد که کارگاه فقط برای سازمان مجاهدین روسری تولید میکند. سال ۶۵ به خانه میریزند و شوهرعمه و پدرم را دستگیر میکنند و ۱۵ روز بعد به خانواده خبر میدهند که اینها اعدام شدند.» هومان موسوی تا دو سالگی همراه مادرش داخل زندان عادل آباد شیراز بزرگ میشود اما مادرش را هم در ۲۸ سالگی در جریان اعدامهای دسته جمعی سال ۱۳۶۷ اعدام میکنند.هومان موسوی در این باره میگوید: «مادرم را به خاطر کاری که پدرم کرده بود اعدام کردند. مادرم زن بسیار سادهای بود آن طور که خالههایم برایم تعریف کرده بوند او را به خاطر عقاید همسرش گرفتند. زیرا مادرم زیر بازجویی کوتاه نیامده بود و اعتراض کرده بود که چرا پدرم را بیگناه اعدام کردند و تا لحظه آخر پای پدرم ایستاده بود و به همین دلیل او را اعدام کردند. مادرم حتی نمیدانست عقاید این سازمانها اعم از کمونیستها و تودهایها یا سازمان مجاهدین چیست یا رهبرشان کیست.» هومان موسوی از دو سال اول زندگیش که همراه مادرش در زندان بوده چیزی به یاد ندارد به جز شنیدههایی که از دیگران به گوشش رسیده است. او در این زمینه میگوید: «عمهام تعریف میکرد در آن دو سال دائم مریض بودم و گریه میکردم و بدنم تبخال میزده و سرماخوردگیهای شدید میگرفتم. بزرگتر هم که شده بودم این تاثیرات در اثر فشارهای آن روزها باقی بود. عمهام تعریف میکرد شیر مادرم خشک شده بود و نمیتوانست به من شیر بدهد و زنان زندانی دیگری که بچه داشتند غذایشان را میگذاشتند برای زنی که میتوانست شیر بدهد. چهار پنج زن بودند که غذا جمع میکردند میدادند به آنهایی که میتوانستند به بچهها شیر بدهند. من از پنج شش زن شیر میخوردم تا بتوانند من را در زندان زنده نگهدارند.» ماموران جنازه پدر و مادرش را به خانواده او تحویل ندادند و او تا به امروز هم نمیداند پدر و مادرش کجا خاک شدهاند. پس از انتخابات ریاست جمهوری سال ۱۳۸۸ ایران و انتخاب مجدد محمود احمدینژاد بخشی از مردم به نتایج اعلام شده توسط جمهوری اسلامی معترض بودند. صدها هزار تن از مردم و حامیان میرحسین موسوی و مهدی کروبی از کاندیداهای معترض به نتایج انتخابات به خیابان ریختند. آنان معتقد بودند درانتخابات تقلب شده است. حکومت دست به خشونت زد. دهها نفر کشته شدند و هزاران نفر طی چندین ماه پس از اعلام نتایج انتخابات در خیابان و خانههایشان بازداشت شدند. هومان موسوی یکی از همین جوانان گمنامی بود که بازداشت شد. او در این باره میگوید: «سعی کردم هر طور میتوانم مفید باشم. فکر میکردم هیچ چیز بهتر از این نیست که صدای مردم ایران را به دنیا برسانم و به دنیا بگوییم مردم کشورم چه میگویند این بود که شروع کردم به جمع کردن فیلم و عکس.» او میگوید از اعدام پدر و مادرش درد دارد اما کینهای ندارد و حتی این درد هم موجب نشده درتجمعات خیابانی پس از انتخابات پای ثابت باشد بلکه آرمانهای دیگری او را به سوی آن اعتراضات کشاند. هومان موسوی تاکید میکند: «ما چیز زیادی نمیخواستیم. فقط میخواستیم کسی پاسخگو باشد و بگوید این رأیی که به صندوق ریختیم کجا رفت.»هومان موسوی پس از اعدام پدر و مادرش با رنج بسیار بزرگ شد.عمهاش که همزمان با مادرش زندانی بود پس از چند ماه آزاد میشود و نگهداری او را برعهده میگیرد. خواهر و برادر دیگرش در خانه خاله و عمویش بزرگ میشوند آن هم نه در یک شهر بلکه هر سه کودک در شهرهایی دور از هم. هومان موسوی درباره خواهر و برادرش که به ترتیب پنج و دو سال از خودش بزرگتر بودند، میگوید: «مسئولیت خواهرم را خالهام به عهده گرفت و او در ماهشهر زندگی میکرد. برادرم پیش عمویم و درتهران بود. اینکه شهرهایمان جدا بود برایمان سخت بود ولی دورادور از آنها خبر داشتم.» هومان موسوی از زندگی در دوران کودکی و نوجوانیش به عنوان دورانی سخت یاد میکند همراه با تبعیض و فقر، نه دست پدر را احساس |