اطلاعیه و پیامها | لینک ها | مقالات | بایگانی |
شماره جدید |
خبرساز بوده است از اعتراضات دسته جمعی زندانیان این بند با نوشتن نامه اعتراضی گرفته تا اعتراضات آنان به مرگ زندانی سیاسی، هدی صابر زندانی مشهور بند ۳۵۰ که به دلیل ایست قلبی ناشی از اعتصاب غذا داخل زندان درگذشت. هومان موسوی از مشاهدات خود درباره وضعیت هدی صابر به هنگام اعتصاب غذا میگوید: «بعد از اینکه آقای عزت الله سحابی و خانم هاله سحابی شهید شدند آقای هدی صابر اعتصاب غذا کرد. در زندان گروههای مختلف چندین بار از او خواهش کردیم اعتصابش را بشکند ولی گفت تا روز آخر میایستم تا روزی که اینها جوابگو باشند برای کاری که کردند.» او میگوید:« آقای صابر هر روز لاغرتر میشد و وضعیتش بدتر. روزهای آخر در رختخواب افتاده بود و دیگر چشمهایش نمیدید و بچهها راز هم تشخیص نمیداد و وضعیتش وخیم بود. کسی به او رسیدگی نمیکرد و وقتی از حال میرفت او را به بهداری میبردیم، میگفتند او را تحویل نمیگیریم و دوباره پنج دقیقه بعد او را به بند برمیگرداند. روز آخر که او را بردند دیگر خبری از او نداشتیم تا فردای آن روز خبر رسید که در بیمارستان شهید شده است. وقتی این خبر رسید از ۲۰۰ نفری که دربند بودند هیچکس نبود که گریه نکند و یکی از بدترین روزهای زندگیمان بود.» زندانیان سیاسی بند ۳۵۰ پس از مرگ هدی صابر در زندان آرام نمینشینند و دست به اعتراض میزنند؛ اعتراضی که خبر آن به پشت دیوارهای بلند اوین هم رسید اما این اعتراض حمله نیروهای امنیتی را به داخل بند در پی دارد. هومان موسوی میگوید: «برای آقای هدی صابر و خانم و آقای سحابی مراسم گرفتیم اما متاسفانه برق کل بند را قطع کردند و چند دقیقه بعد تعداد زیادی نیروهای لباس پلنگی و سربازهای زیردستشان به بند ریختند و همه باتوم چوبی داشتند و یا باتومهایی که با لوله پلاستیکی درست شده بود. آنها به بند آمدند وتهدید کردند که ما را میزنند. خیلیها به اتاقشان برگشتند اما حدود ۲۵ نفر در هواخوری مانده بودیم که آنها شروع کردند با باتوم به ما ضربه میزدند و به سمت اتاق هل دادند و فقط پنج نفر در هواخوری ماندند و به اتاقها نمیرفتند. آنها را آن شب به انفرادی انداختند و بقیه را تهدید کردند.» نزدیک به دو سال و نیم از بازداشت هومان موسوی میگذرد تا اینکه در مرداد سال ۱۳۹۱ او را به همراه ۱۳ زندانی سیاسی دیگر برای اجرای حکم شلاق فرامیخوانند.او قبل از رفتن به دادسرا برای تحمل حکم شلاق چند لباس روی هم میپوشد. اجرای حکم شلاق او به اتهام توهین به محمود احمدینژاد، رییس جمهور ایران، است. هومان موسوی درباره اجرای حکم شلاقش میگوید: «وقتی سرباز شلاق را بلند کرد که به کمر من بزند قاضی گفت: صبر کن. و به من گفت: چقدر لباس پوشیدی لباسهایت را دربیاور و من مجبور شدم لباسها را دربیاورم و فقط با یک تیشرت ایستاه بودم. من اولین نفری بودم که شلاق میزدند و احساس کردم آن سرباز بلد نیست چگونه شلاق بزند. شلاق بند چرمی سه لا بود که داخل هم بافته شده بود واین شلاق گره خورده بود و سر شلاق خیلی سنگین و دردناک بود. وقتی سرباز شلاق میزد میخورد به سینهام و تمام سینه من کبود و خون مرده شده بود و سینه و شکمم ورم کرده بود. سعی میکردم آه و ناله و التماس نکنم اما گفتم چرا به سینهام شلاق میزنی باید به کمرم بزنی.» زندانیان به ترتیب ضربات شلاق را تحمل میکنند. آخرین فرد ازاین جمع کامران ایازی است، دندانپزشکی که به خاطر مطالب طنز انتقادی نسبت به مسایل دینی و عقیدتی به تحمل ۹ سال حبس تعزیری و ۱۶۰ ضربه شلاق محکوم شده است. شدت ضربات شلاقی که بر او میزنند پوست بدنش را میکند و خون از آنجاری میشود. او درباره وضعیت کامران ایازی میگوید: «پرونده کامران را باز کرد و گفت این حرفها در مورد مقدسات را شما گفتی. کامران گفت: من نگفتم من فقط مسئول سایت بودم و افراد این مطالب را مینوشتند. وقتی او را بردند برای شلاق به شدت سر و صدایش میآمد. کامران خیلی مقاوم بود ولی وقتی او را آخر بیرون آوردیم انگار یک جسد را از اتاق بیرون میآوریم و وضعش وخیم بود. هیچ کدام از بچهها موقع شلاق از بدنشان خون نیامده بود و پوستشان پاره نشده بود و فقط کبودی شلاق مانده بود ولی بدن کامران از چندین نقطه خون میآمد و پوستش پاره شده بود آن قدر که محکم به او شلاق زده بودند و همه داشتیم به حال او گریه میکردیم. خیلی صحنه عجیبی بود.» ۱۴ زندانی سیاسی شلاق خورده با بدنهای زخمی و خونی به بند برمیگردند اشک در چشمان دیگر هم بندیهایشان حلقه میزند. مسئولان زندان بعد از شلاق هیچ امکان درمانی و بهداشتی در اختیار آنان قرار نمیدهند. هومان موسوی درباره لحظهای که به بند ۳۵۰ اوین بر میگردند، میگوید: «وقتی به بند رسیدیم بقیه جمع شدند و ناراحت بودند و خیلیها گریه میکردند و ما دلداریشان میدادیم که حالمان خوب است. مقاومت میکردیم و هنوز همان طور محکم ایستاده بودیم. فقط این نبود که ما را شلاق میزدند انگار همه بچههای بند را شلاق میزدند و همه ازاین وضعیت ناراحت بودند و همه خرد شده بودند. اینکه بخواهند ما را به بهداری ببرند و پمادی به ما بدهند به هیچ عنوان نبود چندین بار بالا رفتیم و خواهش کردیم کامران ایازی را که حالش بد بود و تقریبا بیهوش شده بود به بهداری ببرند اما این کار را نکردند. بقیه بچهها آمدند دیگهای بزرگ آب را به سلولها میبردند و کمر بچهها را با آب و پنبه میشستند و ضد عفونی میکردند و زخمها را دستمال میبستند.» در شهریورماه ۱۳۹۱ هومان موسوی و تعداد دیگری از زندانیان سیاسی عفو میشوند، هر چند که خود میگوید نه تنها او بلکه تعداد دیگری از افراد که با عنوان عفو آزاد شدند هرگز چنین درخواستی از هیچ مقام جمهوری اسلامی نداشتند. هومان موسوی پس از دو سال و نیم از زندان آزاد میشود او هفته هاست که آزاد شده اما حس آزادی ندارد زیرا بسیاری از دوستانش که سالها درون زندان با آنها بزرگ شده هنوز در زندان هستند و خانواده آنها هر هفته پشت دیوارهای اوین آرام و قرار ندارند. او به خانواده زندانیان سیاسی سر میزند و بر سر قبر ندا آقاسلطان و سهراب اعرابی و دیگر کشته شدگان پس از انتخابات ریاست جمهوری حضور پیدا میکند. همین مسئله بار دیگر فشارهای بعدی ماموران امنیتی را موجب میشود. بازجویش بار دیگر او را احضار میکند سیلیها و شرایط داخل سلول انفرادی را بار دیگر به او یادآور میشود و شدیدا به او هشدار میدهد که این بار با طناب دار سروکار دارد. چارهای ندارد جز اینکه تمام خاطرات خود را پشت مرزهای ایران بگذارد و با یک کوله کوچک از ایران فرار کند. فرار میکند، فراری که سرنوشت نامعلوم دیگری را برایش رقم میزند.
|