اطلاعیه و پیامها | لینک ها | مقالات |
شماره جدید آزادگی |
سياسى بنام "قوم" و "ملت خودى" باز نکنند. قوم پرستان تنها نماينده خودشان هستند و نه هيچ کس ديگر که برحسب اتفاق محل تولدش با اينان يکى است. عظمت طلبان تنها نماينده شوونيسم و نژاد پرستى سازمانها و شخصيتهاى جنبش ناسيوناليسم محافظه کار هستند نه مردمى که به فارسى تکلم ميکنند. قوم پرست و عظمت طلب بودن به تنهائى و اتومات، کسى را نماينده مردم نميکند. مردم ايران آرزوى شان اين نيست که به "ملتها" و "قومها" تقسيم شوند، دور خودشان زنجير بکشند، قوم و نژادشان را برجسته کنند، آداب و رسوم متفاوتى داشته باشند، و توسط گزمه و ژاندارم مرزى، شناسنامه و گروه خون "غريبه ها" را چک کنند! مردم ايران مانند مردم تمام دنيا ميخواهند آزاد و برابر زندگى کنند. فدراليسم محصول واقعيات ابژکتيو سياسى و اجتماعى ايران نيست بلکه شعار من در آوردى نيروهاى دست راستى و وسيله اى براى بند و بست از بالاى سر مردم است. "تماميت ارضى" شناسنامه طيف آريائى و نيروهاى عظمت طلب ناسيوناليسم ايرانى است. شعار اين جريان روشن است: "چو ايران مباشد تن من مباد"! و اين "ايران" يعنى "تماميت ارضى ايران" نه اينکه مردم ساکن ايران چگونه زندگى ميکنند. اين جريان حاضر است هر جنايتى براى حفظ "تماميت ارضى" بکند و در سابقه کم ندارد. معضل نيروهاى اين کمپ از جمله سلطنت طلبان و جمهوريخواهان نزديک به آنها اينست که به مسئله کرد چه پاسخى بدهند. در مقابل حزب دمکرات کردستان ايران بخاطر مهر "تجزيه طلب" نخوردن و در عين حال پيشبرد شعار "خودمختارى کردستان"، با مانع "تماميت ارضى" روبرو است. فدراليسم را ايندو ارتجاع ناسيوناليستى ساخته اند. فرمولى است براى معامله و رفع نگرانى دو طرف. ربطى به مردم ندارد. براى سلطنت طلبان اين شعار خطر "تجزيه" را منتفى ميکند، و براى حزب دمکرات تلاشى است براى پس زدن "اتهام تجزيه طلبى" و همينطور تسرى دادن خودمختارى به بقيه. سناريو اينست که عظمت طلبهاى "فارس" در قدرت مرکزى اند و حزب دمکرات به "نمايندگى کردها" در قدرت محلى و خود مختار کردستان. "تجزيه" هم صورت نگرفته است. اما بلافاصله سوال دوم پيش مى آيد. خوب، اگر کردستان خودمختار باشد، آذربايجان و بلوچستان و غيره چرا نباشد؟ اين مشکل را با تعميم "حقوق و قدرت قومى و ملى"، تز "کثيرالملله بودن ايران"، تقسيم قدرت و بقول خودشان "عدم تمرکز" پاسخ ميدهند. حالا اگر کسى مشکلى ندارد بايد پيدا کند و اگر عرق ملى و قومى ندارد بايد فکرى بحال خود بکند! حکومت فدرال يعنى تشکيل "مملکت عربستان (خوزستان کنونى)، مملکت خراسان، مملکت بلوچستان، مملکت آذربايجان، مملکت کردستان"، و ليست اين ممالک طولانى است. و البته ساده لوحى است اگر کسى فکر کند سناريوى فدراليسم مطابق فرمولهاى نوع دانشگاهى آن پيش خواهد رفت. رژيم اسلامى با رژيم شاه فرق ميکند. حتى بعد از سرنگونى آن تعداد زيادى گانگستر سياسى نظامى بجا ميماند که بايد توسط نيروى انقلاب از جامعه جارو شوند. در سناريوى فرضى فدراليسم سر و کله آخوندهائى پيدا ميشود که ادعا دارند "مردم ايران مسلمان و شيعه اند"! و يا در کردستان و بلوچستان و آذربايجان آخوندهاى سنى امثال مفتى زاده ادعاى خودشان را خواهند داشت. اينها هرکدام "منطقه خودشان" را با به زور اسلحه اعاده ميکنند. تصور اينکه فدراليسم ميتواند چه کابوسى براى مردم ايران باشد سخت نيست. هر انسان کمى مسئول، اگر بخواهد لحظه اى از تعصب قومى و ملى اش فاصله بگيرد، ميتواند نتايج خونبار سياست فدراليسم را درک کند. فدراليسم يعنى برسر حدود و ثغور "ممالک جديد"، برسر تقسيم مناطق، شهرها و حتى محلات، برسر هر کوه و تپه دعوا و ادعاى ارضى وجود دارد و بايد بيست سال ديگر مردم زير پرچم مقتدا صدرها و ميلوسويچ هاى ايران بجان هم بيافتند. فدراليسم يعنى سازماندهى پاکسازى قومى. منطق فدراليستها اينست که بنا به تعريف جامعه ايران از "اقليتها" و "پيروان مذاهب" و "قوميت ها" تشکيل شده است. از طرف ديگر براى جلب ناسيوناليستهاى افراطى و آريائى بايد راهى براى تفاهم "اقليتها" و "قوميتها و مذاهب" در چهارچوب "تماميت ارضى" پيدا کنند. از اين نسخه "دمکراتيک" بلافاصله ارتجاع فدراليسم قومى و اختيارات محلى عروج ميکند. اين نسخه عراقيزه کردن ايران و مبناى جنگ داخلى و کشتارها و کشمکشهاى قومى و مذهبى دامنه دارى است که شروع آن در ايران به فاجعه اى ختم خواهد شد که فجايع يوگسلاوى سابق در مقايسه با آن هيچ محسوب ميشود. فدراليسم شعارى ارتجاعى است که با علم و کتل "دمکراسى" قومپرستى و جنگ داخلى را تبليغ ميکند. پاسخ آزادى است ستم ملى بايد فورا رفع شود. ناسيوناليسم، از هر نوع آن، اولين مانع براى حل و رفع ستم ملى است. ستم ملى بايد بعنوان يک واقعيت زشت پشت سر گذاشته شود. شرط اين به حاشيه راندن ناسيوناليسم بعنوان يک حرکت سياسى واپسگرا در هر دو سوى معادله است. در قوانين کشور بايد زبان رسمى اجبارى لغو و ممنوع شود، هر کسى بايد بتواند به زبان مادرى خود درس بخواند و در مناسبات اجتماعى با ديگر شهروندان معضلى نداشته باشد. دولت ميتواند يک زبان را از ميان زبانهاى رايج کشور بعنوان زبان ادارى و آموزشى اصلى تعيين کند، مشروط بر اينکه امکانات لازم و کافى براى کسانى که به زبانهاى ديگر تکلم ميکنند در تمام قلمروهاى سياسى، اجتماعى و آموزشى وجود داشته باشد. اين حق هر شهروند است که از تمام امکانات و ثروت اجتماعى همگانى برخوردار باشد مستقل از اينکه به چه زبانى در فعاليت اجتماعى شرکت ميکند. به نظر ما بايد طى دوره اى پيش بينى شده و به تدريج زبان انگليسى بعنوان زبان آموزشى و ادارى کشور مبنا قرار گيرد. آموزش انگليسى از سنين پائين در مدارس اين هدف را طى دوره اى تامين ميکند. همينطور تمام قوانينى که بنحوى از انحا برترى قومى و ملى و يا تبعيض بر اساس مليت و قوميت را تداعى ميکند بايد فورا و بدون قيد و شرط لغو شود. تبعيض نه فقط براساس مليت و قوميت بلکه هر نوع تبعيضى نبايد بين شهروندان جامعه وجود داشته باشد. يک شرط مهم رفع تبعيض و تامين يک شرايط آزاد و برابر براى همگان، گسست همه جانبه دولت و نظام سياسى جامعه از قوميت، مليت و مذهب است. مبنا براى ما نه تعلق قومى و مذهبى و ايدئولوژيکى افراد، بلکه انسان بودن و برابر بودن آنها در پيشگاه جامعه است. يک جامعه آزاد تنها ميتواند روى هويت انسانى، بعنوان هويت مشترک همگانى، تکيه کند. يک جامعه آزاد در عين برسميت شناختن تنوع انسانها، شرايط يکسانى را براى ماديت بخشيدن به استعدادها و تمايلات فردى کليه شهروندان فراهم ميکند. بعنوان انسانهاى برابر و متساوى الحقوق جامعه. بايد تاکيد کرد که يک پايه مهم برابرى شهروندان اقتصادى است. جامعه اى که اساس آن بر نابرابرى اقتصادى بنا شده باشد، جامعه اى که در آن هنوز عده اى مزد ميدهند و عده اى مزد ميگيرند، با هر درجه برابرى در مقابل قانون، نميتواند جامعه اى آزاد باشد. نابرابرى در قلمرو اقتصاد بناگزير نابرابرى در قلمرو سياست و قوانين را بهمراه دارد. سوسياليسم و کمونيسم بعنوان نظامى که در قلمروهاى مختلف آزادى و برابرى همگان را تامين ميکند، پاسخ فورى ماست. امروز بيشتر ناظران و تحليلگران سياسى اذعان دارند که جامعه ايران آبستن يک انقلاب و تحول زير و رو کننده ديگر است. در شرايط انقلابى تمايل به هويت ملى و قومى بدرجه بيشترى رنگ ميبازد. انقلاب و افق تغيير راديکال جامعه، پوسته مرزهاى تصنعى و هويتهاى کاذب ملى و قومى را کنار ميزند، به جوهر انسانى و هويت جهانشمول انسانها دست ميبرد و نيروى اجتماعى و طبقاتى را براى تغييرات ريشه اى سازمان ميدهد. الغاى هر نوع ستم و |