اطلاعیه و پیامها | لینک ها | مقالات | بایگانی |
شماره جدید |
بلوچ ها، ترکمن ها و عرب ها. درجه قوام ملی این خلق ها مختلف است. علاوه بر این ها در کشور ما اقلیت هائی وجود دارند، مانند ارمنی ها، آسوری ها و یهودی ها ...... این اقوام طی قرون متمادی در کشور ما باهم زیسته و فرهنگ مشترکی را پدید آوردند. ولی وجود ستم ملی و محرومیت خلقها و اقلیتها و واحد های ملی از تعیین سرنوشت و داشتن فرهنگ خود، وحدت جامعه کثیر الملله ما را از بین می برد". تأکید از ماست. ایشان در پایان خواستار حل مسئله ملی در چار چوب وطن واحد اند. من پا را از طبری فراتر می گذارم و می گویم در جامعه آینده ایران باید قوانینی تدوین شود که حق وحقوق دیگر ملیتهارا نه فقط در چار چوب کشور واحد، بلکه حتا، تا حق جدائی و تشکیل کشور مستقل به رسمیت بشناسد. باید حفظ تمامیت ارضی و اتحاد پایدار خلقها را در یک کشور بدرجه اعتقاد خود به دمکراسی و شناسائی حقوق مساوی و اجرا و پیاده کردن درست آن مرتبط سازیم، درغیر آنصورت، به زور متوصل شدن و وداع با دمکراسی خواهد بود. طبری در مقاله خود نگاهی گذرا به ساختار جوامع اولیه بشری می افکند، که در آن اشکال عمده تجمع قومی یا اتنیک عبارت بوده است ازطوایف وقبایل نخستین که با هم خویشاوندی خونی داشته اند. ولی در آخرین مراحل رشد این جامعه اولیه یا نظام دودمانی، اتحاد قبایلی بوجود آمده است که اغلب بین آنها دیگر خویشاوندی نزدیک و حتا پیوند خونی هم وجود نداشته است. دراینجا یک مسئله بسیار مهم را باید برای آن دسته از هموطنان فارس که علاقمند بحل مشکل خلقهای ایران هستند، ولی هنگامی که به مسئله کردها میرسند، می گویند، چون کردها و فارسها و برخی از دیگر خلقهای ایران از نژاد آریائی می باشند، پس اینها یک ملت اند و نمی توان از ملیتهای مختلف سخن به میان آورد و باید گفت ملت ایران، توضیح داد. یعنی باید سه وجه مشترک در پیش نام برده برای گروههای اتنیک که خیلی بعد بنام قوم و بعد از آن ملت خوانده شده است، در نظر داشت: یکم اشتراک سرزمین، دوم اشتراک زبان و سوم اشتراک فرهنگی وروحی. پس مسئله نژاد درمیان نبوده است چون نژاد بنا بعلم انسان شناسی یک مقوله بیولوژیک است نه اجتماعی و بعلاوه آریاها نیز از اقوام مختلف مانند، مادها و پارسها و پارتها تشکیل شده بودند و هر کدام دارای خصوصیات و زبان متفاوتی بوده اند اگر چه یک نژاد داشته اند. در واقع واژه ملت یک واژه بسیار نو است که در اوایل تا اواسط قرن نوزدهم متداول شد و دارای چهار وجه مشترک ذکر شده است که عبارتند از: زمین، زبان، فرهنک و اقتصاد. در چنین تعریفی دو وجه مشترک آن، مانند سر زمین و اقتصاد می شود گفت که نا پایدارند و قابل تغییر. این بستگی به روابط بین ملیتها دارد، مثلا در کشور اروپائی سویس وجه مشترک زمین و اقتصاد عملا به وجوه پایدار تبدیل شده که آرزومندم روزی در سایه حاکمیت دمکراسی در کشور خود ما ایران این دو وجه مشترک نیز همانند سویس پایدار باشند و هر گز زمینه ای بوجود نیاید که به سرنوشت یوگسلاوی دچار شویم. البته این نیز بستگی به موضع روشنفکران خلق حاکم دارد، اگر آنها به ناسیونالیسم ملت برتر گرایش نشان دهند، بدون شک سر نوشت ما از یوگسلاوی هم بد تر خواهد شد ولی اگر منطقی بیاندیشند و حقوق دیگر ملیتها را به رسمیت بشناسند، همان گونه که بسیاری از آنان به این راه اعتقاد دارند، تردیدی در آن نیست که سرزمین ما سویس خاورمیانه خواهد شد. مسئله زبان و فرهنگ در روابط بین انسانها بیش از آن مهم و حیاتی است که مسئله سر زمین واقتصاد مهم هستند. جهان بینی مارکسیستی لنینیستی که خود مدافع حق تعیین سر نوشت خلقها تا سر حد جدائی است، بر این مبنا است که حق تعیین سرنوشت و حتا جدائی ملتی از ملیتهای دیگر را بهر قیمتی نمی پذیرد. این جهانبینی می گوید استقلال ملتی با فرق طبقاتی قابل قبول نیست، بلکه در وحله اول محو فرق طبقاتی و یا به حد اقل رساندن آنست. اگر این تئوری بمرحله اجرا در آید و عملی گردد، اقدامی است ایدآل و بهتر از آن نمی توان تصورش را کرد. ولی اگر بنا به شرایط و جوی که ما در آن زندگی می کنیم این شیوه ایدآل عملی نشود، حد اقل باید کوشید در کنار مبارزه علیه استثمار و دفاع از حقوق زحمتکشان، برای بدست آوردن حقوق ملی در چارچوب سیستم سرمایه داری با فرق محدود طبقاتی، نیز مبارزه نمود. جهان بینی مارکسیستی سه راه برای مبارزه علیه ستم ملی مشخص می نماید: 1- مبارزه برای استقلال کامل یا نیل به خودمختاری سیاسی و اقتصادی در سر زمین موجود. مانند سرزمین ایران با ملیتهای فارس و آذری و کرد و بلوچ و غیره. 2- مبارزه برای وحدت سرزمین های پراکنده ملی، مانند سرزمین کردها که بین چهار کشور تقسیم شده و یا سرزمین بلوچها و آذریها که بین سه یا دو کشور تقسیم گردیده است. 3- مبارزه برای خودمختاری فرهنگی بدون خودمختاری سیاسی واقتصادی، مانند برخی سیستمهای فدراتیو، بعنوان مثال کانادا و سویس که در پیش ذکرش رفت و از ملیتهای متفاوت تشکیل شده که ازاین نظر به کشور خود ما نزدیک تر است. من بارها دراین زمینه تأکید کرده ام که زبان و فرهنگ عامل بسیار تعیین کننده در سرنوشت ملیتها بوده و هست. گویا بهمین دلیل هم بوده و می باشد که بیشتر مستبدان و دیکتاتورها درهنگام سلطه خود بر اوضاع، کوشیده اند با نقل و انتقال اجباری خلقها از سرزمین خودشان، نخست زبان آنها را از بین ببرند و یا اگر ملتی به شیوه ای مقاومت نشان داده و درسر زمین خود مانده، از طرف این دیکتاتورها با ارسال مأموران و کارمندان ومعلمان غیر بومی به آن سرزمین و گذراندن و وضع قوانینی که در مؤسسات دولتی مکالمات به زبان بومی ممنوع میشده و در ملاء عام تحقیر کرده و به سخره گرفته اند، به تدریج برزبان آن ملت اثر بگذارد. تاجائی که بومیان یا ملیتهای آن دیار از مکالمه به زبان مادری خود شرم داشته اند. نمونه بسیار روشن در سرزمین خود ما ایران، مثلا در شهرهای تاریخی سنندج و کرمانشاه که هم اکنون اغلب فارسی حرف میزنند تا به زبان مادری (کردی). من در یک مقاله در سالهای پیش اشاره کرده بودم که تا اوایل قرن بیستم (1903) بگفته اوسکارمن، محقق و کرد شناس آلمانی، درشهر کرمانشاه بیش از 20 نفر فارس وجود نداشته است که آنها نیز کارمندان استانداری بوده اند. کارل هادانک محقق دیگر آلمانی به نقل قول از همکار و پیش کسوتش درسال 1930 می گوید تازه هشت نفر از آن 20 نفر هم کرد بوده اند و چون مشاغل دولتی داشته، لذا مجبور به بر سر گذاشتن کلاه گرد و پوشیدن پالتو بلند بوده و آنها به عنوان فارس شناخته شده اند. بقیه مردم همه لباس کردی بر تن و دستمال و کلاه کردی بر سر داشته و شال و خنجر به کمر بسته اند و به زبان کردی مکالمه نموده اند. بنا بر این برای نسل کشی ملیتهای اقلیت بوده که دیکتاتوران منطقه مانند رهبران ناسیونالیست ترکیه که بیشتر مناطق کرد نشین را خراب کردند و جای کردها را با ترکها عوض نمودند و در هیچ محله ای در یک شهری بیش از ده خانوار کرد حق سکونت نداشتند. و صدام حسین جنایت کار هم که صدها هزار کرد را به مناطق دیگر عراق منتقل نمود و بجای آنها عربها را سکونت داد و هیچ کسی بنام کرد بودن حق خرید خانه و املاک و اتومبیل را هم نداشت، و یا شاه ایران که همه |