اطلاعیه و پیامها | لینک ها | مقالات | شماره جدید |
بایگانی |
|
حمايتهاي او سودمند افتاد. با افزايش فشار افكار عمومي ، احمد آزاد شد. او پس از رهايي به فرانسه رفت. حلقهاي از زندگي احمد عثماني كه او را با بننسون (كه پاييز عمرش دومين صاعقه در سال 83 بود) پيوند ميدهد اين است كه او نخست با دفتر سازمان عفو بين الملل همكاري خويش را آغاز كرد. اين سازمان تلاش گستردهاي براي آزادي او از زندان انجام داده بود اما خاطرههاي زندان راه ديگري را فرا روي عثماني مينهاد. در ديداري كه چندي پيش از درگذشت او در تهران داشتيم، شرحي درباره چگونگي تاسيس انجمن دفاع از حقوق زندانيان طلبيد. برايش اين حكايت را تقرير كردم كه پيش از زنداني شدنم دغدغه دفاع از زندانيان سياسي را داشتم و به همين منظور انجمني بر پا شد كه در همان آغاز شكلگيريش روانه زندان شدم و كار آن نافرجام ماند اما تجربه زندان اين پند را در پي داشت كه روزگار زندانيان غير سياسي بسي ناگوارتر است و آنان فراموش شدگاني در گورستان زندگانند حال آنكه اگر مجرم باشند نيز انسانند و حقوقي دارند. احمد عثماني با تبسمي زيبا پاسخ داد كه او نيز چنين حكايتي داشته است . شرحي از زندگي پر بارش را باز گفت و در خلال آن نشان داد كه در سازمان عفو بين الملل به زندانيان سياسي و عقيدتي التفات داشتند اما پس از آن در اين انديشه فرو رفت كه اكنون سازمان عفو بينالملل و نيز سازمانهاي ديگري چون ديدهبان حقوق بشر وجود دارند و بايد به پر كردن خلاء ديگري همت گماشت. او از سازمان Amnesty جدا شد و به همراه تني چند از دوستان خويش سازمان بين المللي اصلاحات جزايي(PRI)را تاسيس كردند كه به همه زندانيان و شرايط آنها صرفنظر از اينكه به چه موجبي محبوس هستند التفات ورزند. 9 نوامبر 1989 درست روزي كه ديوار برلين فرو ريخت، PRI متولد شد. ازآن پس عثماني يك انسان مهاجر به معناي كامل بود. زندگي او در يك چمدان خلاصه ميشد و هر روز از اين ديار به آن ديار ميرفت و بذرهايش را ميپاشيد. انسان خستگي ناپذيري بود كه در سفرها لحظهاي را از دست نمي داد و از بامداد تا ديرترين زمان شامگاهي كار ميكرد. آخرين ديدارمان را فراموش نميكنم كه به گفته خودش از 5 صبح برخاسته بود و براي Workshop انجمن دفاع از حقوق كودك از 8 صبح تا 5 بعد از ظهر را سپري كرد و پس از آن تا 12 نيمه شب با او و همراهانش ديدار داشتيم. روز بعد نيز همين ديدار تكرار شد. ايمان و اعتقاد او به راهي كه داشت خانوادهاي شكيبا را همراه و همسفر زندگياش ساخته بود. آنان از حقوق خويش ميگذشتند تا انسان هاي بيشتري از درياي وجود اين مهاجر و مسافر خستگيناپذير جرعههايي بنوشند. عثماني انساني مثبت گرا بود. او بيشتر ميكوشيد نيمه پر ليوان را بنگرد. مثبت گرايي او اميد را در خودش و همكارانش همواره ميدميد. فروتني وي از ديگر ويژگيهايش بود. همكارانش ميگويند براي همگان احترام يكساني قائل بود و با وجود رياست بر PRI حس يك خدمتكار را داشت. اهل عمل بود و به جاي شعار پردازي و در برج آج نظريه پردازي نشستن، عملگرايي توأم با نظريه پردازي را ميپسنديد. او بسيار خونگرم بود. تجربه آشنايي كوتاه من نشان داد چنان صميمي بود كه با دوبار همصحبتي گويي سالهاست او را ميشناسي و مصافحه و معانقه گرم او از خاطر انسان محو نميشود. احمد عثماني ميگفت ما در جوامع متهم به نقض حقوق بشر نيز هم با دولت هم با جامعه مدني كار ميكنيم. اگر با دولتها كار نكنيم اجازه نخواهند داد با جامعه مدني همكاري ورزيم. سرانجام نيز اين دولتها هستند كه بايد آموزههاي حقوق بشري را آويزه گوش خويش سازند. زرير مرآت از همكاران پيشين او ميگفت دو سال با عثماني گفتگو داشت تا او را براي سفر به زادگاهش ايران متقاعد سازد. نگرش منفي گستردهاي كه درباره ايران وجود داشت مانع بود. زرير مرآت در گوش او زمزمه ميكند كه ما به افريقا و روسيه و هر دياري رفتهايم اما در ايران انسانهايي هستند و ميراث و تاريخي وجود دارد كه بستر مساعدي براي حقوق بشر را مهيا ساخته. او به ايران آمد و با وجود اينكه به كشورهاي زيادي سفر كرده بود از آن پس چنان دلبسته اين سرزمين و استعدادهايش گرديد و نگرش او تغيير يافت كه از آن پس عثماني بود كه پافشاري داشت ايران مهم است و بايد به آن پرداخت. اما ديري نپاييد كه در يكي از اين سفرها جغد اجل بر شانه او نشست. او براي سميناري به رباط مراكش عزيمت كرده بود كه در روز 18 آذر 1383 ، برابر با 8 دسامبر 2005 در خيابان نزديك هتل محل اقامت خويش بر اثر تصادف با يك اتومبيل ، چشمه جوشان وجود پر فيضاش خشكيد. آري در يك لحظه رفت و به قول آزاده نيكنام همكار سوگوار ديگرش اگر بخاطر يك تلفن يا هر دليل ديگري فقط چند ثانيه زودتر يا ديرتر از آن نقطه خيابان ميگذشت چنين فاجعهاي رخ نميداد اما گويي چنين است كه « فاذا جاء اجلهم لا يستاخرون ساعه و لا يستقدمون» (اعراف /34) هر جامعهاي و هر انسانسي مدتي و پاياني دارد و آنگاه كه پايان كار و اجلشان فرا رسد نه لحظهاي به تاخير و نه لحظهاي جلو ميافتد.
پيتر بننسون:
او بنيانگذار سازمان عفو بين الملل Amnesty بود كه روز شنبه 8 اسفند 1383 برابر با فوريه 2005 در سن 83 سالگي در بيمارستان در آكسفورد لندن در گذشت. Peter Benenson در 1961 اين سازمان را بنيان نهاد. سازمان عفو بين الملل امروز يكي از مهمترين نهادهاي مستقل حقوق بشري در سطح جهان است اما اين پديده بزرگ از نقطهاي ظاهراً كوچك آغاز شد. هزاران نفر اين خبر را در روزنامه ها ميخواندند كه در ليسبون ، دو دانشجوي پرتقالي در يك كافه به اتهام نوشيدن جامي «به سلامتي آزادي» دستگير و زنداني شدهاند. اما همه آنانكه اين خبر را خواندند مانند ميليونها انسان ديگر كه هر روز صدها خبر از اين نوع در جهان رخ ميدهد و آن را ميخوانند و از كنار آن عبور مي كنند، روزنامه را به كناري مياندازند و شايد خبر را فراموش ميكنند تا روزي ديگر و خبري ديگر . گويي ما ملس شده ايم و قساوت آموختهايم و جزيي از سرگرمي هاي خواندني و تفريحات سالم مان شده است كه اخبار قتلها ، خشونتها، اعدامها ، آدم ربايي ها و زندانها و ... را بخوانيم و بر خويشتن نلرزيم و به سهم فردي خويش گامي براي زدودن اين لكه هاي ننگ از دامن كرامت انسان برنداريم. اما براي پيتر بننسون اين خبر انگيزهاي شد براي تاسيس سازمان عفو بين الملل براي رسيدگي به امور زندانيان جهان و توانست حقوق بشر را به صورت يك جريان نيرومند بين المللي در آرد. اگر هر يك از خوانندگان به قدر خردلي از خرمن غيرت بننسون را داشتند يا اگر داشتند به كار ميبستند امروز جهاني سرشار از صلح و معنويت و آزادي داشتيم . بهشت را روي زمين تجربه ميكرديم . طبيعت سرشار از زيبايي و لذت و طراوت است و شر و زهر و تلخي قائم به وجود خود انسان است. اگر احمد عثماني ها و بننسون ها تكثير شوند جهاني سرشار از روشنايي خواهيم داشت. سخن نغز بننسون است كه «ما شمعي برميافروزيم كه خاموش نخواهد شد» و به گفته خويش با ابهام از يك ضربالمثل كهن چيني «روشن كردن شمع بهتر از نفرين |