اطلاعیه و پیامها | لینک ها | مقالات | بایگانی |
شماره جدید |
هر ملتی خود را در پیله ویژگیهای فرهنگی خویش پنهان خواهد ساخت و یا آن که ارزشهای فرهنگی خود را بهمثابه بهترین و والاترین ارزشها و معیارهای زندگی بشری خواهد پنداشت. در حال حاضر شاهد چنین تلاشهائی از سوی برخی محافل سرمایهداری هستیم که ساموئل هانتیگتن یکی از نمونههای برجسته آن بود. او در کتاب «جنگ فرهنگها» تئوری تضادهای فرهنگی میان خلقهای جهان را جانشین تئوری مارکسیستی مبارزه طبقاتی و تضاد آنتاگونیستی میان اردوگاه سرمایهداری و «سوسیالیسم واقعأ موجود» ساخت. بنا بر باور او با فروپاشی «سوسیالیسم واقعأ موجود»، هر چند تاریخ جهانی به پایان خود نرسیده است، اما تضاد میان حوزههای فرهنگ جهانی به تضاد عمده جهان بدل شده است و این تضاد سرنوشت آینده بشریت را تعیین خواهد کرد. او در این کتاب جهان را به چند اردوگاه فرهنگی تقسیم کرد که مهمترین آنها عبارتند از حوزههای فرهنگی- تمدنی مسیحی- یهودی، اسلامی، چینی و هندوئی. او مدعی شد که سلطه اقتصادی غرب به سلطه فرهنگی غرب وابسته است و هرگاه غرب سلطه فرهنگی خود بر جهان را از دست دهد، در آن صورت سلطه اقتصادی، سیاسی و نظامی خود را نیز به خطر خواهد انداخت. هر چند بسیاری از مردان سیاسی غرب تئوری هانتینگتن را نفی میکنند، اما همزمان ارزشهای اخلاقی- دینی مسیحی- یهودی را که بخشی از آن در خدمت استثمار سرمایه قرار دارد، بهمثابه ارزشهای «جهانشمول» به مردمی که در دیگر حوزههای فرهنگی جهان میزیند، عرضه میکنند و از آنها میخواهند زندگی خود را با نفی ارزشهای بومی- تاریخی خویش بر اساس ارزشهای وارداتی از غرب سازماندهی کنند. برای نمونه خانم آنگلیکا مرکل، صدراعظم آلمان و برخی دیگر از رهبران سیاسی اتحادیه اروپا مخالف عضویت ترکیه به این اتحادیهاند، زیرا در آنصورت گویا سیستم ارزشی حاکم در اتحادیه اروپا بهخاطر اسلامی بودن فرهنگ و تمدن مردم ترکیه دچار بحران خواهد شد. تفاوت دیگری نیز میان اندیشههای کائوتسکی و باوئر وجود دارد. نزد کائوتسکی زبان مشترک شالوده ملیت را تشکیل میدهد، در حالی که در باور باوئر ملیت از «سرنوشت مشترک» نأشی میشود که در عین حال منشاء پیدایش منش و فرهنگ جمعی نیز میگردد. باوئر در عین حال میپندارد که در جامعه طبقاتی، هر طبقهای دارای ویژگیهای خویش است که او را از طبقات دیگر جامعه جدا میسازد. بنابراین در باور او از یکسو طبقات متضاد یک جامعه با هم دارای «سرنوشت مشترک» هستند و از سوی دیگر هر یک از طبقات آن جامعه چون از ویژگیهائی برخوردار است، پس با دیگر طبقات همان جامعه دارای وجوه مشترک نیست و نمیتواند با آنها دارای «سرنوشت مشترک» باشد. کائوتسکی با برجسته ساختن این تضاد در اندیشه باوئر نشان داد که فقط آنچه میتواند منشاء ملیت باشد، فقط زبان مشترک است که همه طبقات یک ملیت به آن سخن میگویند، یعنی زبان همه افراد، گروهها، اقشار و طبقات یک ملیت را به هم میپیوندد و آنها را به یک پیکر بدل میسازد. باوئر بر این باور بود که مراوده اجتماعی میان اقشار و طبقات مختلف سبب پیدایش «سرنوشت مشترک» میگردد و کائوتسکی یادآور شد که مراوده طبقاتی مراودهای دشمنانه است، زیرا هنگامی که یک طبقه در پی استثمار طبقه دیگری است، پس چگونه میتواند از درون چنین مراودهای «سرنوشت مشترک» بروید؟ بنابراین میتوان به این نتیجه رسید که در کنار زبان مشترک، فقط وضعیتی که همهی طبقات یک جامعه در آن قرار دارند، میتواند بر مردم تأثیر مشترک نهد. هوای گرم جنوب ایران سبب شده است تا میان مردمی که در این بخش از ایران میزیند، هر چند که دارای زبانهای گوناگونیاند و هر چند که به طبقات مختلف جامعه تعلق دارند، اما آداب و رفتار مشترکی بهوجود آید و همین گونه است در شمال ایران. هوای بارانی و سرد آن سرزمینها موجب آداب و رفتار متناسب با آن آب و هوا در این مناطق گشته است. بنابراین، «سرنوشت مشترک» فقط هنگامی میتواند پدید آید که مردمی که به طبقات مختلف یک ملیت تعلق دارند، خود را در وضعیت مشابهای بیابند. هنگامی که به سرزمینی حمله نظامی میشود، بهشرطی که همه طبقات متعلق به آن جامعه خود را در خطر ببینند، با هم خواهند کوشید از اشغال سرزمین مشترک خویش جلوگیری کنند. در چنین هنگامی مردم آن سرزمین دارای «سرنوشت مشترک» خواهند بود. اما در مواردی در تاریخ هم دیده شده است که در هنگام حمله ارتش بیگانهای به یک سرزمین، بخشی از آن جامعه و به ویژه روستائیان زحمتکش و تحت استثمار از شرکت در جنگ دفاعی خودداری کردند، زیرا میپنداشتند با دگرگونی حاکمیت موجود میتوانند از وضعیت بد خویش رها شوند. روشن است که در چنین وضعیتی طبقات متعلق به یک ملیت با هم دارای «سرنوشت مشترک» نخواهند بود. بنا براین میتوان نتیجه گرفت «آنجا که تمامی یک ملت تحت شرائط مشابهای زندگی کند، در آنصورت نوعی منش ملی را انکشاف خواهد داد.» عامل دیگری را که باوئر در رابطه با پیدایش هویت یک ملیت مورد توجه قرار داد، عامل «فرهنگ ملی» است. در اندیشه باوئر «فرهنگ ملی» فقط فرهنگی را که توسط یک خلق بهوجود آمده است، در بر نمیگیرد و بلکه از آن فراتر میرود. بنا بر باور او فرهنگ هر ملیتی از دو بخش تشکیل میشود. بخشی که خود آن ملیت آن را بهوجود آورده است. این بخش بنا بر بررسی باوئر بخش کوچکی از فرهنگ هر ملیت را تشکیل میدهد. بخش دیگر از فرهنگ هر ملیت از عناصری تشکیل شده است که آنها را میتوان در فرهنگ هر ملیت دیگری نیز یافت، یعنی هر ملیتی بخشی از فرهنگ خود را از فرهنگهای دیگر اقتباس کرده و آن عناصر را با نیازهای خود منطبق ساخته و به آن دادههای فرهنگی چهره ملی داده است. بنابراین فرهنگ هر ملیتی دارای نهادها و عناصر بسیار مشترک با فرهنگ دیگر خلقها و ملیتها است. باوئر در بررسیهای خود این بخش از فرهنگ ملی را «دریافت ملی» نامید البته پژوهشگران کنونی بر این باورند که فرهنگ ملی فقط نزد ملتهائی که از نظر تعداد بسیار اندکاند و در منطقه کوچکی میزیند، میتواند به «دریافت ملی» بدل گردد، وگرنه دولتهائی که دارای سرزمینهای پهناورند و در آنها چندین خلق و ملیت میزیند، هر یک از این خلقها و ملیتها «دریافت ملیتی» خود را بهوجود میآورد و از مراوده آنها در سپهر دولت «دریافت ملی» مشترک میتواند بهوجود آید و حتی به «منش ملی» بدل گردد که شباهت اندکی با «دریافت ملیتی» خواهد داشت. چکیده آن که تئوری باوئر مبنی بر این که رشد بازار جهانی و حرکت جامعه جهانی بهسوی سوسیالیسم میتواند سبب افزایش توفیرهای فرهنگی میان ملیتها گردد، نظری نادرست است، زیرا هم اکنون میتوان دید که چگونه با گسترش انفجارگونه جامعه اطلاعاتی، فرهنگهای ملی و شیوه زندگی ملیتهای مختلف جهان شبیه هم میگردند و رنگ ملی خود را از دست میدهند و هیبتی فراملی مییابند. ادامه دارد
|