كه در رد و بدل شدن اين
پرسش و پاسخها بدان ميرسم حرف حكيمي است در ميان همان جماعت پاگردنشين
عدالتجو: «قاضي فقط تابع قانون است. آنچه در پي آن آمدهاي در قانون هست يا
نيست؟» گفتم هست. گفت: «نيست! دستور از بالا ميتواند جلو اجراي يك حكم را
بگيرد كه آن هم تابع شرايط جامعه است. اما هيچ دستوري نميتواند جلو صدور حكم
را بگيرد. قاضي فقط و فقط تابع قانون است و در صدور حكم قانوني، بايد مستقل و
آزادانه اعمال نظر كند. پس سؤالت را در جاي ديگري دنبال كن.» سؤال را در جاي
ديگر پي ميگيرم. آنچه دربارة خبر منتشرشده در مطبوعات شنيدهام درست است.
شهرآرا، يكي از نشريات محلي خراسان، 13 روز پس از اجراي حكم در 17 ارديبهشت
1385، در صفحة حوادث خود نوشته است: «سرانجام حكم الهي اجرا شد.» در متن اين
خبر، كه در آغاز آن از محبوبه بهعنوان قاتل نام برده شده (در حكم صادرشده جرم
وي معاونت در قتل است)، شرحي از چگونگي دستگيري محبوبه و عباس، و اعتراف آنان
به قتل همسر محبوبه نوشته شده است.
در بخش ديگري از اين خبر آمده است: «متهمان به خواستة مدعيالعلوم به اشد
مجازات يعني اعدام محكوم شدند. حكم صادرشده پس از اعتراض متهمان به شعبة 28
ديوان عالي كشور ارسال شد كه قضات باتجربه اين حكم را پس از بررسي و توجه به
زواياي پرونده تأييد كردند. صبحگاه ارديبهشتماه جاري (در متن خبر تاريخ روز
اجراي حكم نيامده است) حكم توسط اولياي دم براي هر دو متهم اجرا شد و آنان با
حضور مسئولان اجراي احكام، به مجازات عمل خود رسيدند.»
اين خبر با تأكيد بر «اعدام» محكومان در حالي منتشر ميشود كه مجازات رجم در
پروندة شمارة 83142 شعبة 28 دادگاه عموميـ حقوقي مشهد، دادنامة
1731041ـ31/6/1384 بهصراحت عنوان شده است.
از سوي ديگر، در جواز دفن محبوبه، به استناد گواهي فوت شمارة 471، مورخ
17/2/1385 كه سازمان بهشت رضا آن را صادر كرده است، علت نهايي منجر به فوت
متوفي «قتل قانوني (اعدامهاي غيرجنگي)» اعلام شده است. در جواز دفن صادرشده از
سوي سازمان پزشكي قانوني (ادارة كل پزشكي قانوني استان خراسان) نيز علت فوت «خونريزي
مغزي و عوارض آن در اثر اصابت جسم سخت» عنوان شده است.
گرچه در اين دو گواهي كتبي و قانوني، اثري از واژة «سنگسار» ديده نميشود، اما
كنار هم قرار گرفتن دو عبارت «قتل قانوني» و «خونريزي در اثر اصابت جسم سخت» ما
را به چيزي جز واژة سنگسار نميرساند.
محبوبه كيست؟
در تكاپوي اطلاع از نحوة اجراي حكم محبوبه م. و عباس ج. پيجوي علت وقوع جرم
نيز هستم.
فائقه طباطبايي، وكيل تسخيري محبوبه، را ساعت 9 شب، خسته در دفتر كارش ملاقات
ميكنم. همه رفتهاند، حتي منشي. وكيل محبوبه كه زن مصممي بهنظر ميرسد در اين
گمان است كه يا مجرمم يا شاكي. اما سر حرف كه باز ميشود، ناراحتي بهوضوح در
چهرهاش نمايان ميشود. علتش را ميفهمم. اصولاً كسي دوست ندارد از اين پرونده
سخن بگويد.
پيش از اين نيز با موارد مشابهي برخورد كردهام. وكيل براي دفاع، جدا از
مستندات بيروني، نيازمند ميل و رغبت دروني هم هست. معمولاً وكلاي تسخيري
پروندههاي جنايي يا پروندههاي منافي عفت، اگر صرفاً به اتهام موجود در پرونده
بپردازند و علاقهاي به آسيبشناسي اجتماعي يك پروندة حقوقي براي بهره گرفتن از
نتايج آن در دفاع خود نداشته باشند، نسبت به چنين پروندههايي بيرغبتاند. حتي
اگر دفاعشان، بر طبق اصول حقوقي و مستندات كافي، بهدرستي پايان گيرد.
فائقه طباطبايي ميگويد: «معاونت در قتل و رابطة نامشروع محرز بود. دلايل همه
بر ضد موكلم بود. او خودش به همهچيز اعتراف كرده بود. من با وجود اينكه
ميدانستم مقصر است، دفاعم را متمركز كردم بر احساسات و عواطف اين زن، اينكه
ادعا كرده بود همسرش به او خيانت ميكرد، اينكه معمولاً اين زنان قدرت و
اعتمادبهنفس پاييني دارند.» اما دفاع فائقه طباطبايي چيزي را به نفع محبوبه م.
تغيير نميدهد. از او كه دربارة اجراي حكم ميپرسم، ميگويد: «خوشبختانه چيزي
به من ابلاغ نشد. اما روزنامهها نوشتند او اعدام شد.»
ميپرسم: «محبوبه توبهنامه هم نوشته بود؟» ميگويد بله. ميپرسم: «پذيرفته
نشد؟» طباطبائي پاسخ ميدهد: «من در جريان توبهنامة ايشان نيستم. وقتي بعد از
صدور حكم، تلفني از زندان با من صحبت كرد، گفت كه آن را نوشته ولي نميدانم كه
توبهنامه را فرستاد يا نه.»
پروندة 83142 شعبة 28 دادگاه عمومي حقوقي مشهد شاكي خصوصي داشت. اتهامي كه
محبوبه م. در آن به گذشت اولياي دم نياز داشت، معاونت در قتل همسرش محمد بود.
دو فرزند بالغ او از خون پدر گذشتند، اما مادربزرگ پدري كه سرپرستي دو فرزند
خرد او را به عهده گرفته بود رضايت نداد. محبوبه براي اين اتهام به 15 سال
زندان محكوم شد.
اما اتهام زناي محصنه كه، با اقرار وي در زندان، به او تفهيم شده بود، نياز به
15 سال انتظار پيدا نكرد و 8 ماه پس از صدور حكم (28 شهريور 1384) در سحرگاه 17
ارديبهشت 1385 به اجرا درآمد.
بهشت رضا
سي كيلومتر آنسوتر از شهر مشهد، در مسير جادة فريمان، بهشت رضا انگار ييلاقي
است در وسط هرم داغ خاك خراسان رضوي. ضلع شرقي قبرستان منتهي ميشود به منبع
آبي. بهشت رضا بزرگ و پردرخت است. نشاني از محل دفن محبوبه و عباس ندارم، حتي
نميدانم سراغ قبرهاي آنان را براي چه گرفتهام.
در ضلع جنوبي قبرستان منطقهاي است به نام «خاكي» كه در شمال آن منطقة وسيعي
است محصور با درختان توت و به گمانم چنار ـ مكاني كه معمولاً چنين احكامي در
آنجا به اجرا درميآيد.
راهي دفتر ثبت اسناد سازمان بهشت رضا ميشوم. كسي كه به من پاسخ ميدهد،
احتمالاً از علت توضيحات من بيخبر است.
○ محبوبه م. تاريخ دفن: 17/2/1385.
علت فوت؟
دلم مثل سير و سركه ميجوشد. صدايم را پايين ميآورم:
معلمم بود...
]نگاهم ميكند و غريب![ نام پدرش را هم نميداني؟
نه! گفتم كه معلمم بود.
دو سه كلمه تايپ ميشود. اپراتور اخمهايش درهم ميرود.
اينكه سنگساري است!!
دستپاچه ميشوم. پس علت فوت سنگسار عنوان شده است. با عجله جواب ميدهم.
○ بله، ميدانم. ممكن است آدرس قبرش را بدهيد؟
و زن بر تكه كاغذي مينويسد: «بلوك 40، رديف...»
آنچه بر سنگ قبر محبوبه نوشته شده شايد جستوجوي آن ظهر داغ تموز را در
بيابانهاي اطراف مشهد برايم توجيه كند. اين زن ـ هرچند خطاكار ـ مادر فرزنداني
است كه بر سنگ قبرش نوشتهاند: مادرم، عشق و اميدم بودي/ باعث روي سپيدم بودي/
هر زمان غصه به من رو ميكرد/ بهترين يار و نويدم بودي...
آخرين ديدار مادر و فرزندانش شب پيش از اجراي حكم است. او سخت ميگريد اما هنوز
اميد دارد به اينكه همچون ديگر سنگساري همبندش، تا مرحلة اجراي حكم پيش رود
اما نه براي اجرا، بلكه براي آشنا شدن با مرگ خونباري كه تنبيهش است براي دامان
آلوده. بيخبر كه سپيدهدم فردا نه داماني در كار است و نه ننگي. خون است و
خاكي كه او را زنده زنده ميخورد.مرگي چنين سخت؟ چرا؟
دختر خان بودن يكي از ويژگيهايش اين است كه نميتواني با خواستگاري كه دوستش
داري بروي زير يك سقف. مجبوري تن بدهي به خواستة بزرگترهايي كه بيشتر از دل
تو، به نامداري خود و بزرگي خاندان ميانديشند.
|